یک هفته نمازهایم قضا شد!

یک هفته نمازهایم قضا شد!

من آتش جهنم بودم برای آقا رسیدم نانوایی دیدم دو نفر حرفشون شده یکی میانسال و دیگری جوان و کم تحمل؛ صحبت سر خرید آرد بود که مرد جوان از نانوایی خریده بود که مرد میانسال تذکر داده بود که چون آرد این نانوایی دولتی است فروش آردش غیر قانونی است و اشکال شرعی دارد که مرد جوان غر می زد و می گفت این همه دزدی و اختلاس می کنند حالا ما داریم دو کیلو آرد می خریم می شویم منبع اشکالات شرعی؟ بابا برید به گند ...


من آتش جهنم بودم برای آقا

رسیدم نانوایی دیدم دو نفر حرفشون شده یکی میانسال و دیگری جوان و کم تحمل؛ صحبت سر خرید آرد بود که مرد جوان از نانوایی خریده بود که مرد میانسال تذکر داده بود که چون آرد این نانوایی دولتی است فروش آردش غیر قانونی است و اشکال شرعی دارد که مرد جوان غر می زد و می گفت این همه دزدی و اختلاس می کنند حالا ما داریم دو کیلو آرد می خریم می شویم منبع اشکالات شرعی؟ بابا برید به گنده ترها بگید ...
مرد میانسال گفت من طلبه نیستم فقط پرسیده بودم اشکال داره بهتون تذکر دادم و الا قصد ناراحت کردنت را نداشتم.
تذکرها تاثیر نگذاشت و مرد جوان آردش را گرفت و رفت.
به غیر من و مرد میانسال سه نفر دیگر هم توی صف بودند و شاطر مشغول آماده کردن چونه های بربری بود. مرد میانسال برگشت به طرف من و گفت حاج آقا به خدا از روی دلسوزی گفتم اما این بنده خدا ناراحت شد گفتم آره دیگه بعضی ها آستانه تحمل شون پایینه اشکالی نداره شما وظیفه شرعی تون را انجام دادید.
گفت: همین چیزهای کوچک فردا روزی آدم را گیر می اندازه ... یک اتفاق عجیبی برای خودم افتاد؛ تا جایی که امکان داره حلال و حرام و رعایت می کنم خمس پرداخت می کنم نماز میخونم اما یک روز اتفاقی با علامه حسن زاده آملی(ره) روبرو شدم آقا بدون هیج مقدمه ای به من گفت برو کنار آتیشت داره اذیتم می کنه واقعیتش به من برخورد گفتم آقا ما بچه مسلمانیم نماز می خوانیم اهل رعایت احکام شرعی هستیم گفت ناراحت نشو اگر اهل این رعایت ها که نبودی بهت تذکر نمی دادم برو خودت و درست کن.
آقا تشریف بردند بهت زده شده بودم و نتوانستم از آقا علت را بپرسم.
رفتم تو فکر یعنی کدام کار من است که آتیشش علامه را هم اذیت کرد بعد از این اتفاق حالم روز به روز بدتر می شد حتی کارم بجایی رسید که یک هفته ی کامل نمازهایم قضا شد هر چه وضو می گرفتم که بیایم سر نماز سریع وضویم باطلم می شد و بعد از چند بار وضو گرفتن خسته می شدم و از خیر نماز می گذشتم و این وسط هم یک خواب دیده بودم برای تعبیر خوابم خدمت آیت الله صفایی امام جمعه بوشهر که آن زمان قم ساکن بودند رفتم. بعد از بیان خوابم ایشان پرسیدند آیا نمازتان یک هفته قضا شده عرض کردم بله آقا !
ایشان فرمودند سریع از شغلت استعفا بده و بیا بیرون از این کاری که داری انجام می دهی، پول حرام وارد زندگی شما می شود تازه یک مبلغ قابل توجهی هم به عنوان رد مظالم پرداخت کن .
مرد میانسال ادامه داد: من توی موسسه ای کار می کردم که یکی از فعالیت هایمان فروش کتاب بود برای اینکه کتاب ها به فروش برود مدیر موسسه قیمت ها را دست کاری می کرد تا بتواند بفروشد مثلا کتابی که قیمتش 4000 هزار تومان بود را 8000 تومان می کرد و بعد می گفت شما با 50درصد تخفیف بفروشید که همان می شد 4000هزار قیمت اصلی کتاب و یک طوری مردم را گول می زد ما هم برای خودمان توجیه می کردیم که ما به قیمت اصلی فروختیم چیزی به گردن ما نیست اما این را دقت نکرده بودم که انگیزه اصلی برای خرید همین تبلیغ 50 درصدی کتاب ها بودن .
استعفا دادم و یک مبلغ قابل توجهی هم رد مظالم دادم و برنامه های زندگی برگشت روی روال ... چند وقت بعد، علامه حسن زاده آملی (ره) را دوباره اتفاقی هم دیگر را دیدیم اما این بار پدرانه مرا در آغوش کشیدند .

براساس خاطره ای از محمد قهرمانی