اگرچه من در نماز امام حسين نبودم،

اگرچه من در نماز امام حسين نبودم،

اگرچه من در نماز امام حسين نبودم، ولي او هنگامي نمازش را خواند که سياهي جهالت و يأس در آسمان قلب انسانيت سايه افکنده بود. زماني دست به دعا گرفت که شب ديجور براي فرار از سياهي به دنبال روزني مي گشت؛ زماني که شکواي سبز درختان و اشکِ حسرت ابرهاي غم گرفته از نبودنش و در انتظار وجودش، غمگنانه ترين تسبيح را با خواص مي گفتند. معشوق، زماني وي را فرمان خواندن مي داد که معصومانه ترين فرياد انسان از پاهاي ...

اگرچه من در نماز امام حسين نبودم، ولي او هنگامي نمازش را خواند که سياهي جهالت و يأس در آسمان قلب انسانيت سايه افکنده بود.

زماني دست به دعا گرفت که شب ديجور براي فرار از سياهي به دنبال روزني مي گشت؛ زماني که شکواي سبز درختان و اشکِ حسرت ابرهاي غم گرفته از نبودنش و در انتظار وجودش، غمگنانه ترين تسبيح را با خواص مي گفتند. معشوق، زماني وي را فرمان خواندن مي داد که معصومانه ترين فرياد انسان از پاهاي جست وجوگر تاول زده اش قلب سخت ترين صخره ها را مي لرزاند.

اي حسين! تو که با خواندنت سرنوشت تاريخ را رقم زدي و کشتي جاودانه هدايت را بر زلال فطرت انسان هاي هميشه، بادبان کشيدي؛ تو که با خواندنت شکوفه هاي اميد را بر شاخه درخت وجود نشاندي؛ تو که با خواندنت ايثار را توان ايستادن دادي و عشق را جان دوباره بخشيدي، تو که با خواندنت خورشيد هدايت را از ظلمت بيرون کشيدي؛ تو که با خواندنت غبار کهنه از چهره دردآلود مستضعفين جهان تکاندي و رمق در پاهايشان ريختي و غرور در نگاهشان و خنده بر لبانشان؛ تو که با خواندنت مشيّت بالغه خداوندي را پاسخي عارفانه گفتي، طبيعي بود که تأمل کني و بلرزي آن چنان که ضربان قلب تو را فرشتگان آسمان بشنوند. طبيعي بود که فلق، سرخي آن لحظه چهره تو را به يادگار بگيرد چرا که تو تنها براي آن زمان و مکان نمي خواندي آن چنان که خون در رگ هاي منجمد محرومان تاريخ دواندي.

تو خواندي آن چنان شيوا، که پشت خميده مستضعفان با جوهر کلام تو استقامت يافت.

تو خواندي آن چنان بلند که محکم ترين خميده مستضعفان با جوهر کلام تو استقامت يافت.

تو خواندي آن چنان بلند که محکم ترين ستون هاي ظلم در دورترين نقطه تاريخ از کلام تو لرزيد.

و تو آن چنان استوار نمازت را خواندي که از وراي مظلوميت چهارده قرآن، کلام نور را از حلقوم فرزندت شنيديم و گوش به زبان و جان به آواي تو سپرديم.

آن چه ما را از خواب غفلت ديرينه برانگيخت، و آن چه فرياد مظلوميت ما را به آسمان پاشيد و آن چه رمقِ شکستنِ پايه هاي ظلم را در دست هاي ما انداخت، همان کلام تو بود که از حنجره مبارکت طلوع کرد.