نماز، بساط آن چند نفر را جمع کرد
در یک شب زمستان در راه شریف آباد به مشهد در برف گیر کردیم در همان حوالی قهوه خانه ای بود که به آنجا پناه آوردیم بعد از مدتی اتومبيلى از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدى كه چهار خانم را با خود داشتند ، به سبب برف و تاريكى شب ناچار به همين قهوه خانه پناه آوردند. جوانان به محض ورود، بطريهاى مشروب و خوراكيها را چيدند شروع کردند به رقص و ... در گرماگرم اين بساط، درِ ق ...
در یک شب زمستان در راه شریف آباد به مشهد در برف گیر کردیم در همان حوالی قهوه خانه ای بود که به آنجا پناه آوردیم بعد از مدتی اتومبيلى از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدى كه چهار خانم را با خود داشتند ، به سبب برف و تاريكى شب ناچار به همين قهوه خانه پناه آوردند. جوانان به محض ورود، بطريهاى مشروب و خوراكيها را چيدند شروع کردند به رقص و ...
در گرماگرم اين بساط، درِ قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج عباس تربتی با سه چهار نفر كه از تربت قصد رفتن به مشهد را داشتند و مركبشان الاغ بود و از سنگينى برف و تاريكى شب امكان حركت برايشان نبود و ناگزير شده بودند كه به قهوه خانه بیایند، وارد شدند. از صاحب قهوه خانه جایی را درخواست کردند برای شب ماندن.
من نگران تعرض و اهانت آن چند جوان به ملا عباس تربتی بودم اما ایشان به حالتى كه نه كسى را مى بيند و نه چيزى را مى شنود به سوى آن سكویی رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه چى جهت قبله را پرسيدند. به نماز ايستاد و همراهانش به وى اقتدا كردند. من هم غنيمت دانستم ، و اقتدا كردم . چند نفر ديگر از مسافران نيز از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پيوستند. قهوه چى نيز به ما پیوست، وقتى نماز تمام شد ، از جوانها و خانمها خبرى نبود. بساط خود را جمع كرده و رفته بودند و نفهميدم در آن شب برفى به كجا رفتند.