همدم اشک هاي جاري من

همدم اشک هاي جاري من

تو همدم اشک هاي جاري من هستي، اگر تو نبودي من نمي دانم در کدام لحظه بايد براي تنگي دلم مي سوختم. عميق تر از زخم بي کسي چه مي تواند باشد. هر زمان که دلم از دوري و درد به خود مي پيچد لحظه اي بر سجده گاه عبادت به انتظار مي نشينم تا تو بازآيي و با ستاره هاي مهربانت همدم چکيده اشک هايم شوي. با خود مي گويم اي دل چه بهانه داري که چنين بي قراري؟ چرا ميان شکفتن غمگيني؟ اي عزيز زهرا اي کاش چاره چشمان ...

تو همدم اشک هاي جاري من هستي، اگر تو نبودي من نمي دانم در کدام لحظه بايد براي تنگي دلم مي سوختم. عميق تر از زخم بي کسي چه مي تواند باشد.

هر زمان که دلم از دوري و درد به خود مي پيچد لحظه اي بر سجده گاه عبادت به انتظار مي نشينم تا تو بازآيي و با ستاره هاي مهربانت همدم چکيده اشک هايم شوي.

با خود مي گويم اي دل چه بهانه داري که چنين بي قراري؟ چرا ميان شکفتن غمگيني؟ اي عزيز زهرا اي کاش چاره چشمان خونين را تو به من  مي گفتي؛ چون  من  نمي دانم  کي  به  غروب  چشمان  نيلي ات  خواهم  رسيد. وقتي در آرامش شب دستِ به آسمان کشيده دعاي خود را مي نگرم، گلبرگ هاي طلايي انتظار را در ستاره اي آتشين مي بينم. تو را حس مي کنم و گذشته سردت را به خاطر مي آورم و به ياد فراموشي وجودم در چشمان تو مي افتم و مي سوزم تا شايد شعله ام شب سرد را برايم گرم کند.

اي خدا! با شعله هاي آه چگونه مي توان لحظه ها را سپري کرد و در حضور اي کاش ها باريد؟ اشک هاي من با پرهاي دعا به آسمان ها اوج خواهد گرفت و به اجابت تو و کرامتت - که ما نيازمند آن هستيم - پيوند خواهد خورد. مثل هميشه به من رحم کن و مرا مسافر راهت قرار بده. مرا به من بازگردان که رحمانيت گواراست.

يا حسين! مشتي از خاک مزارت را به قصد شفا گرفته ام تا شايد آتش روشن در قلبم را، با صفاي قلب مهربان تو در هم آميزم و آن را شعله ور کنم. من سال ها پيش، از پس پلک کودکانه ام دنيا را با تو معني مي کردم و به خود مي گفتم زندگي يعني حسين. اولين بار که قنوت را آموختم از تنگي دنيا، ديوانه وار به گستردگي دل هاي مهرباني، چون دلِ تو پناه آوردم.

اي نيکو! به بالينم بيا تا چراغ شب هاي تار روزگار واپسينم باشي. دوست دارم و مي دانم شايستگي تو فراتر از کلام من است. راضي ام و رضاي من در خوبي و مهرباني تو بهاري مي شود. اي مولايي که در سجده گاهش ميعاد وصال دارد و در خميدگي رکوعش يک دنيا سرافرازي!

مرگ در عاشورا شهد گوارايي بود که تمام و کمال، 72 يار و ياور تشنه شهادت، آن را چشيدند.

اي زمين کربلا! اي شاهد سجده هاي حسين! تو چه مفتخري که پيشاني قامت عدالت بر تو ساييد و دست هاي خونين و چشمان گريان خود را با سينه اي اندوه بار از ناداني دشمنان، با تو پيوند داد.