اذان شهادت
اردوگاه در تب شورش عمومی می سوخت. از همه سو گلوله می بارید و هیچ حفاظی جز دیوارهای مشبک برای اسرای بی پناه وجود نداشت. محمدباقر را در حال نماز دیدم. شگفت آور این که یک سال و نیم از اسارتش می گذشت و در حال نماز پیراهن جبهه بر تن داشت. چگونه آن را در این مدت طولانی از تفتیش های دقیق و بی رحمانه ی عراقی ها حفظ کرده بود؟ نمی دانم. او همان پیراهنی را بر تن داشت که سال 59 در هویزه پوشیده بود و در کنار ش ...
اردوگاه در تب شورش عمومی می سوخت. از همه سو گلوله می بارید و هیچ حفاظی جز دیوارهای مشبک برای اسرای بی پناه وجود نداشت. محمدباقر را در حال نماز دیدم. شگفت آور این که یک سال و نیم از اسارتش می گذشت و در حال نماز پیراهن جبهه بر تن داشت. چگونه آن را در این مدت طولانی از تفتیش های دقیق و بی رحمانه ی عراقی ها حفظ کرده بود؟ نمی دانم. او همان پیراهنی را بر تن داشت که سال 59 در هویزه پوشیده بود و در کنار شهدای هویزه با آن جنگیده بود. نمازش که تمام شد، پرسیدم: « نماز می خوانی»؟ گفت: « خواستم آخرین عملم در این دنیا نماز باشد. دلم می خواهد با همان پیراهن جبهه شهید بشوم. »
رگبار گلوله ها می بارید و اسرای مظلوم با دست خالی در مقابل بعثی ها شعار می دادند. آن شب دو تن از اسرای مظلوم، شهید و پانزده نفر مجروح شدند. درست وقت اذان مغرب، روز دوم مرداد سال 61، زمانی که پیکر مطهر آن دو شهید غریب بر دست ها حمل می شد، رحیم یکی از آزادگان آذری، با صدایی حزین اذان گفت و همه به احترام اذان سکوت کردند؛ او اذان شهادت سر داد.
منبع:قصه نماز آزادگان