سبیل پادشاه
در زمان های قدیم پادشاهی بود که بعضی وقت ها عوض سفره انداختن برای وزیر وزرا، مردم شهر را مهمان خود می کرد.برای همین یک بار مردی که در میان مردم به زهد قناعت مشهور بود را نیز به مهمانی دعوت کرد.مرد زاهد دعوت پادشاه را پذیرفت و همراه پسرش به مهمانی رفت؛اما وقتی سر سفره نشست تصمیم گرفت زهد و قناعت را به پادشاه نشان بدهد؛برای همین عوض پلو های رنگین و کباب بوغلمون فقط کمی نان و سبزی خورد و کنار نشست تا ...
در زمان های قدیم پادشاهی بود که بعضی وقت ها عوض سفره انداختن برای وزیر وزرا، مردم شهر را مهمان خود می کرد.برای همین یک بار مردی که در میان مردم به زهد قناعت مشهور بود را نیز به مهمانی دعوت کرد.مرد زاهد دعوت پادشاه را پذیرفت و همراه پسرش به مهمانی رفت؛اما وقتی سر سفره نشست تصمیم گرفت زهد و قناعت را به پادشاه نشان بدهد؛برای همین عوض پلو های رنگین و کباب بوغلمون فقط کمی نان و سبزی خورد و کنار نشست تا وقت نماز برسد.اذان را که گفتند مرد زاهد سجاده اش را جایی نزدیک پادشاه پهن کرد و یک نماز پر و پیمان و با مستحبات اضافه به جا آورد.مهمانی تمام شد و زاهد با تن خسته از عبادت و شکم گرسنه به خانه برگشت و به محض ورود به خانه به پسرش گفت سفره ی غذا را پهن کند.پسر که خیلی هم باهوش یود به او گفت:پدر جان مگر شما از سفره پادشاه غذا نخوردی؟
مرد زاهد خندید گفت: پسرم آن نان و سبزی به درد چرب کردن سبیل پادشاه می خورد و بس!
پسر که سفره غذا را پهن می کرد گفت:پس نمارتان را هم قضا کنید پدر جان! چون آن نماز هم به درد سبیل پادشاه می خورد و بس!