محرمِ راز
آخوند كاشي هر نيم شب نمازي چنان به سوز و گداز مي خواند و بدنش به لرزه مي افتاد كه از بيرون حجره (اتاق های طلبه ها) صداي حركت استخوان هايش احساس مي شد. روزي پس از پایان درس يكي از طلاب به کلاس درس آن بزرگوار آمد و گفت: اين شيخ مي گويد كه ديشب به وقت سحر ديدم كه از در و ديوار صداي « سبوحٌ قدوس، ربنا و رب الملائكه و الروح» بر مي آيد و چون در نگريستم ديدم كه آقاي آخوند کاشی در سجده اين ...
آخوند كاشي هر نيم شب نمازي چنان به سوز و گداز مي خواند و بدنش به لرزه مي افتاد كه از بيرون حجره (اتاق های طلبه ها) صداي حركت استخوان هايش احساس مي شد.
روزي پس از پایان درس يكي از طلاب به کلاس درس آن بزرگوار آمد و گفت: اين شيخ مي گويد كه ديشب به وقت سحر ديدم كه از در و ديوار صداي « سبوحٌ قدوس، ربنا و رب الملائكه و الروح» بر مي آيد و چون در نگريستم ديدم كه آقاي آخوند کاشی در سجده اين ذكر را مي گويد. آخوند فرمود: « اينكه در و ديوار با من هم ذكر باشند امري نيست، مهم آن است كه او از كجا مَحرم اين راز شده است؟»