تنها جمله ای که به یادش مانده بود
موج انفجار او را گرفته بود. روی تخت بیمارستان افتاده بود. هیچ چیز یادش نمی آمد. تنها جمله ای که از میان دو لبش بیرون می آمد: ایاک نعبد و ایاک نستعین بود. حتی اسم خودش را هم نمی دانست که بگوید تا ثبت کنند. چند روز بعد وقتی به اردوگاه منتقل شدم، خبر آوردند که بر اثر شدت جراحت و درد، شهید شده است. در کلاف این راز سرگشته بودم که چه سری است که همه چیز از یادش رفته بود و جز جمله ایاک نعبد و ایاک ...
موج انفجار او را گرفته بود. روی تخت بیمارستان افتاده بود. هیچ چیز یادش نمی آمد. تنها جمله ای که از میان دو لبش بیرون می آمد: ایاک نعبد و ایاک نستعین بود. حتی اسم خودش را هم نمی دانست که بگوید تا ثبت کنند.
چند روز بعد وقتی به اردوگاه منتقل شدم، خبر آوردند که بر اثر شدت جراحت و درد، شهید شده است.
در کلاف این راز سرگشته بودم که چه سری است که همه چیز از یادش رفته بود و جز جمله ایاک نعبد و ایاک نستعین در قاب ذهبش نقش نداشت.