شعر؛  لیاقت ده ، بپا دارم نمازی

شعر؛ لیاقت ده ، بپا دارم نمازی

نمودم چشم خود را ، باز و دیدم سخنهای نهانی را شنیدم بگفتی با من سرگشته این راز نمودم من از آن ، آغازِ پرواز خدایا دردها دارم ، نهفته تو دانی ، گر زبان من نگفته علاج آن همه ، یا رب تو دانی مرا از غصه هایم ، می رهانی کنم دست طلب سوی تو بالا تویی مولای من ، رب تعالا به امید تو یا رب زنده هستم ز اعمال بدم ، شرمنده هستم لیاقت ده ، بپا دارم نمازی کنم بر درگهت ر ...



نمودم چشم خود را ، باز و دیدم

سخنهای نهانی را شنیدم

بگفتی با من سرگشته این راز

نمودم من از آن ، آغازِ پرواز

خدایا دردها دارم ، نهفته

تو دانی ، گر زبان من نگفته

علاج آن همه ، یا رب تو دانی

مرا از غصه هایم ، می رهانی

کنم دست طلب سوی تو بالا

تویی مولای من ، رب تعالا

به امید تو یا رب زنده هستم

ز اعمال بدم ، شرمنده هستم

لیاقت ده ، بپا دارم نمازی

کنم بر درگهت راز و نیازی

چه نعمتها عطا کردی تو بر من

عنایت کن حقیقی توبه بر من

اگر شاد و ، به حال خنده هستم

از آنست که تو را من بنده هستم

ولی باید ، بگریم بر خودم زار

بدادم روح و جانم را ، چو آزار

که یاد تو همی ، در حرف کردم

همه عمرم به بازی صرف کردم

به هنگام عبادت ، سُست بودم

به شیطان نوکری من مفت بودم