مصطفای جبهه ها
همرزم شهید می گوید: نماز رو معراج می دونست همیشه می گفت : کلید حل همه مشکلاتتون نمازه قبل از اینکه برجسم نیروها فرماندهی کنه بر دلهاشون فرماندهی می کرد. صدای انفجار از دور و نزدیک میومد با خودم گفتم : کاش نماز زودتر تموم بشه ... اگه یه خمپاره بیاد اینجا ؟ که با کمال تعجب دیدم مصطفی طبق معمول آروم و مطمئن به همه عطر میزنه محاسنش رو شونه میزنه و پیشونی بندشو باز میکنه و توی جیبش می ...
همرزم شهید می گوید: نماز رو معراج می دونست همیشه می گفت : کلید حل همه
مشکلاتتون نمازه قبل از اینکه برجسم نیروها فرماندهی کنه بر دلهاشون فرماندهی می کرد.
صدای انفجار از دور و نزدیک میومد
با خودم گفتم : کاش نماز زودتر تموم بشه ... اگه یه خمپاره بیاد اینجا ؟
که با کمال تعجب دیدم مصطفی طبق معمول آروم و مطمئن به همه عطر میزنه محاسنش رو شونه میزنه و پیشونی بندشو باز میکنه و توی جیبش میزاره. سجاده ی کوچیکشم پهن کرد و رو به قبله ایستاد.
یکم مکث کرد و برگشت طرفمون و گفت : اگه این آخرین نمازمون باشه ، چه عشقی می کنیم ...؟
چشماش پراز اشک شد و برگشت به سمت قبله دستشو گذاشت روی سینش و گفت : ( السلام علیک یا مولاتی یا فاطمه الزهرا ) و بعد نمازشو شروع کرد.
همون جا بود که فهمیدم من کجامو مصطفی کجاست .... ؟