تعطیلی کار برای نماز
تعطیلی کار برای نماز چند روزی میشد که علی برای اینکه سرکار نرود بهانه میگرفت. هر چه سؤال میکردم فایده نداشت. من هم خیلی متعجب بودم پسری به این مظلومی، سر به راه و متواضع، چرا اینگونه برخورد میکند. یک شب وقتی از سرِ کار به خانه آمد بغض گلویش را گرفته بود، تا گفتم علی جان! چه شده؟ چرا ناراحتی؟! زد زیر گریه. خیلی نگران شدم. اصرار کردم که بگوید چه اتفاقی افتاد ...
تعطیلی کار برای نماز
چند روزی میشد که علی برای اینکه سرکار نرود بهانه میگرفت.
هر چه سؤال میکردم فایده نداشت. من هم خیلی متعجب بودم پسری به این مظلومی، سر به راه و متواضع، چرا اینگونه برخورد میکند.
یک شب وقتی از سرِ کار به خانه آمد بغض گلویش را گرفته بود، تا گفتم علی جان! چه شده؟ چرا ناراحتی؟! زد زیر گریه.
خیلی نگران شدم. اصرار کردم که بگوید چه اتفاقی افتاده.
او هم گفت: مادرجان! از روزی که مرا به قالیبافی فرستادهای هر موقع وقت نماز میشود و من میخواهم نمازم را بخوانم، استادم نمیگذارد و میگوید: هر وقت رفتی خانه بخوان.
من از اینکه نمازم را دیر میخوانم خیلی ناراحتم، دیگر هم سر این کار نمیروم.
با افتخار به پسر نوجوانم نگاه میکردم و با مهربانی گفتم:
«باشد مادر جان، دیگر سر این کار نرو.» [1]
[1] زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۱۵