نماز بی نظیر پیرمرد عارف و سکوت حیوانات
مرحوم آیت الله حاج سید نعمت الله جزایری که مرجع تقلید زمان خویش بود، در سنین جوانی به ملاقات پیر فزرانه ای نائل آمد و تا آخر عمر شریف آن پیر، با اسرار مقدسی که از وی آموخت به قلب خویش صفا و جلال بخشید. داستان ایشان از این قرار است که مرحوم آیت الله جزایری در دوران جوانی، از موطنش اهواز، برای تبلیغ به شهری به نام پلدختر، از توابع استان لرستان سفر کرد و در آنجا به اقامۀ نماز جماعت و ترویج فرهنگ ق ...
مرحوم آیت الله حاج سید نعمت الله جزایری که مرجع تقلید زمان خویش بود، در سنین جوانی به ملاقات پیر فزرانه ای نائل آمد و تا آخر عمر شریف آن پیر، با اسرار مقدسی که از وی آموخت به قلب خویش صفا و جلال بخشید.
داستان ایشان از این قرار است که مرحوم آیت الله جزایری در دوران جوانی، از موطنش اهواز، برای تبلیغ به شهری به نام پلدختر، از توابع استان لرستان سفر کرد و در آنجا به اقامۀ نماز جماعت و ترویج فرهنگ قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت پرداخت. در آن محل برنامۀ مسجد چنین بود که مؤمنین در ماه مبارک رمضان، اول در منزل افطار می کردند بعد به مسجد می آمدند و به اقامۀ نماز جماعت و سایر برنامه ها می پرداختند.
مرحوم آیت الله جزایری هم که به شدت مقید به نماز اول وقت بودند، برای جمع بین این دو قضیه، از طرف میّتی که نماز قضای یقینی داشت، نائب می شوند و هنگام دخول وقت، در منزل اول نماز خود را به صورت فرادی می خواندند و بعد از افطار، در مسجد به نیابت از آن متوفی، نماز جماعت را برای مأمومین اقامه می فرمودند.
مرحوم جزایری که در مسجد آن محل منبر می رفتند، در بین مستمعین متوجه حضور پیرمردی نورانی و ملکوتی می شوند که هر شب، معمولاً در انتهای مسجد می نشیند و منبرشان را استماع می کند. مرحوم جزایری که پی به معنویت ویژه این مرد برده بودند، تصمیم گرفتند زمینه ای فراهم سازند تا به این وسیله او را بیشتر شناخته و از اسرار معنوی وی مطلع گردند.
با همین هدف شبی بعد از منبر نزد این مرد آمده وخطاب به او گفتند: ماه رمضان رو به اتمام است. همۀ مردم مرا به خانۀ خود دعوت کرده اند به جز شما. پیرمرد هم خنده ای کرد و گفت: فردا شب منزل ما تشریف بیاورید. پیرمرد چون می دانست که آقای جزایری نمازش را اول وقت می خواند، به ایشان گفت: من هم نمازم را اول وقت می خوانم. لذا غروب تشریف بیاورید تا نمازمان را سر وقت بخوانیم. سپس اضافه کرد اگر از صحرا دیر به منزل رسیدم، شما داخل منزل شوید و بمانید تا بیایم.
فردای آن شب، مرحوم جزایری مطابق با وعده ای که کرده بود، هنگام غروب به منزل آن مرد رفت. وقتی در منزل را کوبید، همسر پیرمرد، در را باز کرد و با دیدن آقای جزایری گفت: شوهرم هنوز نرسیده، ولی به من سپرده که شما تشریف فرما شوید من هم خواهم آمد إن شاءالله.
چون وقت نماز داخل شده بود، مرحوم سید وارد منزل شده و مشغول اذان و اقامه و نماز مغرب گشت. در این بین همسر آن مرد، برای برداشتن وسیله ای، به اتاقی که مرحوم جزایری در آن نماز می خواند رفت. وقتی او را در حال نماز دید، ایستاد و با تعجب به نماز او نگریست تا اینکه نماز سید تمام شد. همسر آن مرد خطاب به سید گفت: شما چرا اینگونه نماز می خوانید؟! آقای جزایری گفت: مگر باید چطور بخوانم؟ زن گفت: وقتی نماز می خواندی سروصداها خاموش نشده بود! صدای ولولۀ حیوانات و برّه ها م مرغ و خروس ها می آمد. در حالی که وقتی شوهر من نماز می خواند، هیچ کدام از این صداها شنیده نمی شود و گویا در عالم دیگری غیر از این عالم هستیم.
اینجا بود که سید سر نخی از سرّ پیرمرد به دست آورد و منتظر شد تا با آمدن پیرمرد و نمازخواندن اوحقیقت امر برایش مکشوف شود. پیرمرد از صحرا رسید و پس از سلام و احوال پرسی و تکریم سید، از او پرسید شما نماز خوانده اید؟ سید گفت: بله. پیرمرد وضویی گرفت و مشغول اذان نماز شد. پیرمرد فصل های اذان را یکی پس از دیگری می گوید و سید هم لحظه به لحظه انتظار می کشد تا آن اتفاق غیرعادی را که همسر پیرمرد وصف کرده بود ببیند. یعنی آیا ممکن است آنقدر پیرمرد به کمال خلوت حقیقی با حضرت حق رسیده باشد که این امر برای او عادی شده باشد.
الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله... اقامه پیرمرد شروع شد و سید با دقت بیشتری به پیرمرد می نگرد. آری؛ درست است؛ سر و صدا آرام آرام در حال قطع شدن است. این حال ادامه یافت تا اینکه پیرمرد خواست تکبیرةالاحرام بگوید. با گفتن الله اکبر، سکوت مطلق فضا را پر کرد و پیرمرد و سید و آن زن که نماز جماعت سه نفری، به امامت پیر تشکیل داده بودند، دیگر در این عالم نبودند تا صدایی را بشنوند. نماز او یادآور نماز بی مثال قدوةالمصلین حضرت علی(علیه السلام) بود. همان نمازی که در آن، تیر از پای مبارک حضرتش بیرون کشیدند و حضرت متوجه نشدند.
شما تصور بفرمایید، هنگام غروب، موقع برگشتن گله های گوسفندان و حیوانات دیگر، از چراگاه که با صدای جرس آویخته بر گردنشان همراه است، فضای پر سر و صدایی را در روستا ایجاد میکند. برّه هایی که از شیر مادر تغذیه می کنند و مادرانشان را صبح هنگام از آنها جدا کرده و به بیابان می برند؛ غروب هنگام، با آمدن میش ها ولولۀ زیادی راه می اندازند.
البته این احتمال هم ممکن است که خاموش شدن این صداها و صدای جرس و خروش آب رودخانه ها و... با تصرّف این مرد در آنها حاصل شده باشد.
خلاصۀ کلام اینکه مرحوم سیّد نعمت الله، ارتباطش با این پیرمرد عارف، از این ملاقات و نماز شروع شد و تا آخر عمر ادامه یافت. به حدّی که همه ساله برای تبلیغ به خاطر مصاحبت با این مرد به همین محل می آمد و حتی مرحوم جزایری به طوری مرید ایشان شده بود که بعد از رسیدن به مرجعیت هم، وصیت فرمود مرا کنار قبر این پیر فرزانه دفن کنید.
مکان شرف یافته به وجود این دو عارف واصل، هم اکنون در پلدختر با فاصلۀ چند کیلومتری از جاده، در ضلع جنوبی شهر واقع شده است، ولی متأسفانه هیچ نام و نشانی بر روی قبر آن مرد گمنام نیست و کسی از نام مبارکش اطلاعی ندارد.
این قصه را برای اولین بار، حدود 10 سال پیش، از عارف واصل، مرحوم آقای حاج اسماعیل دولابی شنیدم و جالب اینکه در آن مجلس، رفقا در یک حال خوشی فرو رفتند که در مجلس حالتی مشابه همان حالت سکوتی که در نماز پیر عارف بود، حاکم گردید.
منبع: کتاب غم عشق، نوشتۀ عبدالقائم شوشتری