دو ركعت عشق
خانم فريده مصطفوى دختر امام خمینی رضوان الله علیه می گوید پدرم براى من تعريف كردند: [در سال 1342 وقتی پاسبان های شاه مرا از قم در نیمه شب دستگیر کردند و مخفیانه با سرعت مرا به سمت تهران می آورند] در بین راه من گفتم كه نماز [ ِصبح] نخوانده ام. يك جايى نگهداريد كه من وضو بگيرم. گفتند: ما اجازه نداريم. گفتم : شما كه مسلح هستيد و من اسلحه ندارم. به علاوه شما همه با هم هستيد و م ...
خانم فريده مصطفوى دختر امام خمینی رضوان الله علیه می گوید پدرم براى من تعريف كردند: [در سال 1342 وقتی پاسبان های شاه مرا از قم در نیمه شب دستگیر کردند و مخفیانه با سرعت مرا به سمت تهران می آورند]
در بین راه من گفتم كه نماز [ ِصبح] نخوانده ام. يك جايى نگهداريد كه من وضو بگيرم. گفتند: ما اجازه نداريم. گفتم : شما كه مسلح هستيد و من اسلحه ندارم.
به علاوه شما همه با هم هستيد و من يك نفرم. كارى كه نمى توانم بكنم. گفتند: ما اجازه نداريم.
فهميدم كه فايده اى ندارد و اينها نگه نمى دارند. گفتم : خوب؛ اقلاً نگه داريد تا من تيمّم كنم. اين را گوش كردند و ماشين را نگه داشتند. امّا اجازه پياده شدن به من ندادند.
من همين طور كه توى ماشين نشسته بودم از توى ماشين خم شدم و دست خود را به زمين زدم و تيمّم كردم.
نمازى كه خواندم پشت به قبله بود چرا كه از قم به تهران مى رفتيم و قبله در جنوب بود.
نماز با تيمّم و پشت به قبله و ماشين در حال حركت !
اين طور نماز صبح خود را خواندم. شايد همين دو ركعت نماز من مورد رضاى خدا واقع شود.
علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 39.