عهد شکن
حالا چی شده که نمازخون شدی؟ تو که اهل نماز مماز نبودی منصور چیزی نمی گوید. بلند می شود و می رود پشت کامپیوتر قدری روی صندلی می نشیند و شروع میکند به تایپ کردن ، یادش می آید به مهری زنگ بزند و بگوید که امروز ناهار را در اداره میخورد. شماره خانه را میگیرد وبعد از احوال پرسی می گوید: یه کتابی را باید تا عصر تحویل بدم ور، از صبح شروع کردم ولی لامصب خيلى بدخط و ناخوانا است. ناهارم رو همینجا میخور ...
حالا چی شده که نمازخون شدی؟ تو که اهل نماز مماز نبودی
منصور چیزی نمی گوید. بلند می شود و می رود پشت کامپیوتر قدری روی صندلی می نشیند و شروع میکند به تایپ کردن ،
یادش می آید به مهری زنگ بزند و بگوید که امروز ناهار را در اداره میخورد. شماره خانه را میگیرد وبعد از احوال پرسی می گوید: یه کتابی را باید تا عصر تحویل بدم ور، از صبح شروع کردم ولی لامصب خيلى بدخط و ناخوانا است. ناهارم رو همینجا میخورم . چند ماهی از ازدواجش میگذرد. چند هفته پیش، برای تایپ کتاب، با آقای زهرایی، از ناشران مشهور تهران، قرارداد همکاری بسته کارش را دوست دارد اتاقی که او کار میکند، دو نفر دیگر هم کار می کنند. یکی از دو همکارش، مجرد است و دیگری، متأهل. همکار مجرد که نام خانوادگی اش شهبازی است ، بالاترین سرعت را در تایپ دارد؛ اما نوشته های بدخط را قبول نمیکند؛ برعکس منصور، که مهارت زیادی در تایپ نوشته ناخوانا دارد دومی یعنی آقای نوروزیان، غیر از تایپ، ویراستاری هم می کند. ، شهبازی شوخ و کمی بی ملاحظه است امانوروزیان خیلی مواظب است که کسی را نرنجاند. شهبازی چند روز است که می بیند منصوری با صدای اذان، وضو میگیرد و نماز می خواند می پرسد: حالا چی شده که نماز خون شدی؟ «حالا منصور میخواهد چیزی بگوید ولی آنقدر عجله دارد که ترجیح میدهد چیزی نگويدو بگذارد برای وقتی
دیگر، آقای نوروزیان، به جای منصورجواب میدهد :
اقای شهبازی عزیز، اگه دیدی کسی نماز میخونه تعجب نکن. اگه کسی نماز نخوند، بپرس .که چرا نمی خونی
شهبازی می گوید: خب، برای همین من هیچ وقت از شما نمی پرسم که چرا نماز می خونید. چون دیدم همیشه نمازمی خونید. اما این منصورآقای ماچند روزہ شروع کرده . اصلاً من سؤالم را عوض میکنم. می پرسم: چرا قبلا نماز نمی خوند؟ خوبه؟
منصور، نمیداند جواب بدهد یا بچسبد به کارش، نیمی از صد صفحه کتاب باقی است. اگرچیزی نگوید، سکوتش باعث
دلخوری میشود و اگر وارد گفت وگو بشود ، با آن ۵۰ صفحه
بدخط چه کند؟ باز آقای نوروزیان به دادش می رسد
پسر، کارت را بکن.
نه، برام جالبه. واقعا میخام بدونم.
منصور، به ساعت کامپیوتر نگاه میکند. همان موقع آقای
شه مرادی وارد اتاق میشود، بايك سینی پر از استکان های
.آهان آقای شه مرادی؟ نظر شما چيه؟
اقای شه مرادی , که از همه چیز بی خبر است ، میگوید: درباره چی نظرم چيه؟ نوروزیان آهسته میخندد .
هیچی بابا. به کارت برس آقای شه مرادی. این آقای شهبازی، هم تایپ کنه وهم حرف بزنه. حواس ما رو هم پرت میکنه
شه مرادی مردد است برود یا بماند. همان طور که به انگشت های شهبازی نگاه میکند و مثل همیشه، از آن همه سرعت
شهبازی در تایپ لذت می برد ، می گوید:
فرمایشی نیست ؟ من برم؟
سؤال من روجوا با بده، برو.
منصور سکوتش را می شکند
شما تشريف ببرید آقای شه مرادی. جوابش پیش منه
شه مرادی، روى ميزها را دستمال می کشد و می رود
خب آقامنصورمی گفتی
منصور باز نگاهی به ساعت کامپیوتر می اندازد و می خواهد چیزی بگوید که تلفن زنگ
میزند. گوشی را اقای نوروزیان برمیدارد. چند لحظه بعد، با گوشی به منصور اشاره می کند.
منصور گوشی را میگیرد.
چشم ، ممنون، حتما . خواهش میکنم.
گوشی را می گذارد و با روی خندان می رود جلو میز شهبازی،
حالا بگو ببینم تو چی میگی؟
- آفرین! چی شده؟ دیگه نگران کارت نیستی؟ پشت خط کی بود
منصور، با همان تبسمی که روی صورتش دارد، میرود سراغ چوب رختی و کتش را برمیدارد.
آقای زهرایی بود. گفت عجله نکن. کتابی رو که داری تایپ میکنی، باید به نویسنده اش برگردانیم. ظاهرا میخاد بازتوى
کتابش دست ببرد. نوروزیان میگوید: خب ، حالا کجا میری ؟
حالا که خیالم راحت شد، میرم خونه، ناهار رو با خانمم بخورم.
- نوش جان
نوروزیان «نوش جان» را که می گوید، به شهبازی نگاه میکند.
شهبازی دست های خود را بالا می آورد و کش وقوسی به بدنش میدهد.
خوش به حالت. باشه برو . خدا نگه دار.
نخیر. تا جواب تو رو ندم که نمیرم.
شهبازی دوبارہ شروع میکند به تایپ.
گوش می کنم؟ بگو.
باید چند دقیقه، تو و آقای نوروزیان کار نکنید و فقط گوش کنید تا بگم
نوروزیان استکان چای را بالا میگیرد و میگوید: من تاده دقیقه
میخام به خودم استراحت بدم . بگو.
شهبازی هم دست از کار میکشد و چند تا قند ازقندان برمی دارد.
سراپا گوشم . فقط روضه نخون و راست برو سراصل مطلب
باشه
کت را دوباره به چوب لباسی بند می کند و سرجایش مینشیند.
یادش می آید که هنوزچایاش را هم نخورده است. استکان پر
را در چند لحظه خالی میکند.
پارسال که رفتم خواستگاری خانمم، نماز نمی خوندم. خانمم
چند شرط کرد که مهمترینش همین بود که باید نماز بخوانم.
من هم قبول کردم. مدتی هم خواندم. یعنی در تمام مدت
نامزدی نمازم رو خوندم. ازدواج که کردیم، چند هفته ای هم
خوندم، تا اینکه کم کم ترک کردم. منتظر بودم که خانمم
اعتراض کنه، ولی هیچی نگفت من هم از خداخواسته، نماز رو بوسیدم، گذاشتم کنار
شهبازی بدش نمیاید چون قول داده است، فقط با دگمه های کیبرد بازی می کند.
نوروزیان هم مثل همیشه، جدی و رسمی است.
منصور ادامه می دهد:
یک ماه گذشت، چیزی نگفت ، دو ماه گذشت، چیزی نگفت تا اینکه به یک سال
رسید؛ ولی باز هیچی نگفت .
تعجب میکردم. پیش خودم میگفتم: آخه این بنده خدا شرط
کرده بود من و دارم تخلف چرا چیزی نمیگه؟
البته گاهی درباره نماز و روزه حرف میزد ولی حرفی ازشرط وشروطش به میان نمیاورد. پیش خودم گفتم لابد بی خیال شده، یا اون
شرط، از اول هم براش خیلی مهم نبود.
شهبازی، دستش را بالا می برد و میگوید: خدايا، از این شانس ها به ما هم بده. بعد می خندد.
اما نوروزیان، همان طور به منصور نگاه میکند .
حالا گوش کن. شاهنامه آخرش خوش است.
نوروزیان، هیچ واکنشی نشان نمی دهد. منتظر است که منصور باقی ماجرا را تعریف کند.
هفته پیش با خانمم رفتیم شمال. جاتون خالی خیلی خوش
گذشت. رفتیم همان ویلایی که اول ازدواج، چند روز اجاره کرده بودیم.
یک شب در ویلا که از دوران نامزدی مون حرف می زدیم
و خاطره ها رو مرور میکردیم، من یاد اون شرط خانمم افتادم و بی مقدمه گفتم: راستی، تو چرا درباره اون شرطت چیزی
نمیگی ، کمی جدی شد و گفت: نه، معلومه که بی خیال نشدم در همه این مدت خیلی غصه خوردم اگه چیزی نگفتم برای این بود که منتظر بودم خودت اقدام بکنی چون اگه من برای تو ارزشی داشتم و به قول و قرارمون اهمیت می دادی، حتما عمل می کردی. لابد دیگه من برات مهم نیستم که تعهدت رو هم به من فراموش کردی
با خودم می گفتم: منصور چرا باید بخاطر شرط و شروطی کهمن باهش کردم، نماز بخونه؟ اصلا چه فایده ای داره نماز خوندن به دلیل قولی که آدم به زنش داده؟ کسی که نعمت های مهمترخدا رو نمیبینه و نماز نمی خونه، حالا بخاطر من نمازخون بشه ؟ همیشه بعد از نماز، دعا می کردم که تو نه بخاطر من، بخاطرهزاران هزار نعمتی که خدا بهت داده، روزی برسه که دستت برای نماز بره بالا و بگی الله اکبر. گفتم: یعنی در همه مدت ، منتظر بودی؟ گفت: آره، ولی نمیخواستم برای من نمازخون بشی. دوست داشتم تو برای
خودت و خدات، نماز بخونی. آن شب، گذشت و من قبل از خواب، خیلی فکر کردم.
خودم گفتم: منصور، این زن يك ساله منتظره تو نمازخوان
بشی، که داره غصه یک ساله میخورد و به این فکرمیکنه که چرا من اینقدر درپیش منصور خوار و سبکم که به عهدش بامن
وفا نمیکنه. پس ببین خدا چقدر از من ناراحته؟ اگه مهری، یک ساله که همسرمن شده، خدا بیست و چند ساله که من رو افريده
و همه این مدت، منتظربوده که من به قول و قرارمون عمل کنم؟ من عهدم رو با مهری شکستم و اون یک ساله داره غصه
می خوره. لابد خدا هم میگه این بنده من، با نمازنخوندش میخاد بگه که ارزشی برای من و این همه نعمتی که به او دادم،
قائل نیست خلاصه همان شب با خودم و خدا و مهری عهد کردم که دیگه عهدشکنی نکنم .
شهبازی بلند میشود و پنجره اتاق را باز می کند. آقای نوروزیان چشمش روی قیافه منصور مانده است
اما معلوم است که به چیز دیگری فکر میکند.
یعنی در واقع، خانمت از راهی وارد شدکه تو رو متوجه چند خطابکنه . اولا خطای نقض تعهدت در ازدواج با او، ثانیا نقض عهدی که از اول با خدا داشتی.
-دقیقا
شهبازی از جلو پنجره برمیگردد و روی صندلی اش مینشیند.دیگر، حوصله کار ندارد.
با قیافه ای میان جدی و شوخی می گوید: گفتم که خدا شانس بده . این خانم شما، معلم ماهری هم هست انگار منصور، دوباره به سمت چوب لباسی میرود و کتش را برمی دارد.
شه مرادی همان موقع وارد اتاق میشود که استکان های خالی را ببرد. قدری این پا و آن پا میکند. میخواهد بداندكه شهبازی
نظر او را درباره چی میخواست. وقتی برای آنها چای آورده بود، شهبازی سرحال بود و منصور نگران . حالا میبیند که برعکس
شده است: منصور سرحال و قبراق است و شهبازی دستش به کار نمیرود.
- دیگه کسی از من نظرنمیخاد؟
اقای نوروزیان میگوید: چرا، من میخام. به نظرتو بدتر از آدم عهدشکن و بهتر از آدم متعهد و خوش قول هم کسی هست؟
شه مرادی که نمیداند ماجرا چیست، میگوید: چه میدونم
والاه، ولی این آقای زهرایی، یه بار که به قول و قرارش عمل نکرد، هنوز از دل من درنیامده. شهبازی که سعی میکند دوباره
به کارش بچسبد، آهسته -- طوری که فکر میکرد فقط خودش می شنود -- گفت: ولی من از دل خدا درمیارم
منبع: نوبت عاشقی
رضا بابایی
کاری از مرکز تخصصی نماز