نماز پشت ميدان مين
تابستان سال 1361 و عمليات رمضان بود. يک روز گرم و آفتابي در منطقه ي جنوب و اطراف پاسگاه زيد ساعت 21، دستور عمليات و پيشروي داده شد. آتش توپخانه ها، منورهاي سبز و قرمز و گلوله هاي رسام، شب غير مهتابي را روشن کرده بود. همه ي رزمندگان با تکاپوي زياد مشغول انجام وظايف خويش بودند و فقط به پيشروي در عمق محورهاي عمليات مي انديشيدند. ميادين مين به سرعت پاکسازي و خودروهاي حمل مهمات و تغذيه و نيز آمبولانس ه ...
تابستان سال 1361 و عمليات رمضان بود. يک روز گرم و آفتابي در منطقه ي جنوب و اطراف پاسگاه زيد ساعت 21، دستور عمليات و پيشروي داده شد. آتش توپخانه ها، منورهاي سبز و قرمز و گلوله هاي رسام، شب غير مهتابي را روشن کرده بود. همه ي رزمندگان با تکاپوي زياد مشغول انجام وظايف خويش بودند و فقط به پيشروي در عمق محورهاي عمليات مي انديشيدند. ميادين مين به سرعت پاکسازي و خودروهاي حمل مهمات و تغذيه و نيز آمبولانس ها با احتياط غير قابل وصفي با چراغ هاي خاموش و زير منورهاي دشمن به پيش مي رفتند. رزمندگان اعزامي به خط مقدم در خودروهاي نظامي، به همراه سلاح هاي انفرادي، با شور و شعف زايدالوصفي، منتظر رسيدن به محل عمليات خود بودند و سکوت متفکرانه، حاکي از عمق شعور آن ها بود.
ساعاتي از نيمه شب گذشته بود که به پشت يک ميدان مين عجيب و غريب رسيديم که برادران تخريب توانسته بودند بخشي از آن را براي عبور خودرو و رزمندگان، پاکسازي و نوارکشي کنند. ما هم که در يک آمبولانس بوديم، مجبور بوديم با احتياط کامل و به آهستگي عبور کنيم. يکي از رزمندگان در جلوي ماشين پياده حرکت مي کرد و مسير را نشان مي داد. چرخ سمت راست بر اثر برخورد با مين ضد نفر ترکيد و خودرو متوقف شد. ضمن اين که جاده ي کم عرض نيز بسته شد. خوشبختانه هيچ خودروي ديگري پشت سر ما نبود و رزمندگان پياده از کنار ما عبور کردند.
هر لحظه امکان داشت خمپاره اي بر روي ماشين ما فرود بيايد و به همين دليل ما وحشت کرده بوديم. به دليل کم عرض بودن جاده امکان جک زدن نيز نبود. چند دقيقه اي نگذشته بود که در تاريکي صداي ضعيف موتور سيکلتي به گوش ما رسيد. هنگامي که سرنشينان به ما رسيدند و ماجرا را پرسيدند، بلافاصله مشغول مين يابي در محل تعويض چرخ خودرو شدند. در مدت کوتاهي به ما اجازه دادند چرخ را عوض کنيم.
در همين حال ديديم که يک نفر از آن ها مشغول جهت يابي است و با قطب نما دنبال قبله مي گردد. با صدايي نسبتاً بلند اعلام کرد: «وقت نماز صبح شده.» تعدادي از ما که صداي او را مي شنيديم، به سرعت به طرفش رفتيم تا جهت قبله را سؤال کنيم. چگونه در زير آن آتش گلوله ها مي توان جاي امني براي نماز پيدا کرد؟ امکان تجديد وضو نبود. آن دو تخريبچي در انتهاي نماز خود بودند و عملشان همه ي بينندگان را به شوق معنوي وامي داشت. با تمام وجود خاکي و ملکوتي خويش در مقابل خداوند ايستادم. اول فکر کردم که آيا با پوتين نماز بخوانم يا نه؟ ولي از درون خودم جواب شنيدم که کسي گفت: «زود باش، زود باش نماز اين گونه را خدا مي پسندند. تو براي حفظ دين خدا اين جا آمده اي.»
زير نور منورها و تيرهاي رسام و صداي گلوله ها صداي خويش را نمي شنيدم. نماز را سلام دادم. رو به قبله ايستاده بودم که به سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام عرض ادب کنم که موج انفجار مرا زمين گير کرد.
نماز صبح در ميدان مين، در کنار چند مجروح به همراه آماج گلوله هاي دشمن عجب حال و هوايي داشت که هنوز بعد از 21 سال غبطه ي تکرار لحظه اي از آن را دارم.
سيد رضا صدرالحسيني