اخراج

اخراج

قبل از انقلاب بود؛ در دبیرستان اجازه نمی دادند نماز بخوانیم، جایی هم برای این کار نبود. با چند نفر مخفیانه گوشه ی کلاس روزنامه پهن می کردیم و نمازمان را همان جا می خواندیم؛ یک مُهر همیشه همراهمان بود. زنگ های تفریح گوشه ی کلاس، وعده گاهمان شده بود. یک¬روز که مشغول نماز ظهر بودم، یک دفعه پشت گردنم شروع کرد به تیر کشیدن، کمی پرت شدم به جلو، اما توجهی نکردم و نمازم را ادامه دادم تا تما ...

قبل از انقلاب بود؛ در دبیرستان اجازه نمی دادند نماز بخوانیم، جایی هم برای این کار نبود.

با چند نفر مخفیانه گوشه ی کلاس روزنامه پهن می کردیم و نمازمان را همان جا می خواندیم؛ یک مُهر همیشه همراهمان بود.

زنگ های تفریح گوشه ی کلاس، وعده گاهمان شده بود.

یک¬روز که مشغول نماز ظهر بودم، یک دفعه پشت گردنم شروع کرد به تیر کشیدن، کمی پرت شدم به جلو، اما توجهی نکردم و نمازم را ادامه دادم تا تمام شد.

مدیرمان بلند فریاد زد: چرا داری نماز می خوانی؟! چرا توی مدرسه اغتشاش به پا می کنی؟!

چیزی نگفتم، فقط نگاهش می کردم؛ به همین خاطر یک هفته از مدرسه بیرونم کردند.

 

 

زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۵