جریمه
طبق قراری که با محسن گذاشته بودیم، هر روز برای نماز صبح به مسجد جامع نجف آباد می رفتیم. هرکدام زودتر بیدار می شد، زنگ میزد به آن یکی و بیدارش می کرد. یک روز هرچه تماس گرفتم محسن گوشی را جواب نداد. صبح، توی پارکینگ دیدمش و علت را جویا شدم. خیلی ناراحت بود. سرش را تکان داد و گفت: «دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. نماز صبحم هم قضا شد.» دو روز بعد که دیدمش، رنگش زرد و لب ...
طبق قراری که با محسن گذاشته بودیم، هر روز برای نماز صبح به مسجد جامع نجف آباد می رفتیم. هرکدام زودتر بیدار می شد، زنگ میزد به آن یکی و بیدارش می کرد.
یک روز هرچه تماس گرفتم محسن گوشی را جواب نداد. صبح، توی پارکینگ دیدمش و علت را جویا شدم. خیلی ناراحت بود.
سرش را تکان داد و گفت: «دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. نماز صبحم هم قضا شد.» دو روز بعد که دیدمش، رنگش زرد و لب هایش خشک شده بود.
پرسیدم: «باز هم روزه گرفتی؟» گفت: «این روزه، جریمه ی همان نماز صبحی است که قضا شد.»
کتاب زیر تیغ، خاطراتی از شهید محسن حججی، خاطره آقای صادقیان، صفحه ۱۶۰.