آب دادن اسب در حال نماز

آب دادن اسب در حال نماز

محمد غزالى بر اثر نبوغ و دانش بسیارى كه داشت، از سوى خواجه نظام الملك طوسى، وزیر ملكشاه سلجوقى و مؤسس دانشگاه هاى نظامیه، به ریاست بزرگ ترین دانشگاه اسلامى آن روزگار، یعنى نظامیه بغداد، منصوب شد. وى در همان جا، نماز جماعت اقامه مى كرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مى كردند. روزى به برادر كوچك تر خود، احمد، گفت: مردم از دور و نزدیك به این جا مى آیند تا در نماز به من اقتدا كنند و نماز خود را به ...

محمد غزالى بر اثر نبوغ و دانش بسیارى كه داشت، از سوى خواجه نظام الملك طوسى، وزیر ملكشاه سلجوقى و مؤسس دانشگاه هاى نظامیه، به ریاست بزرگ ترین دانشگاه اسلامى آن روزگار، یعنى نظامیه بغداد، منصوب شد. وى در همان جا، نماز جماعت اقامه مى كرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مى كردند. روزى به برادر كوچك تر خود، احمد، گفت: مردم از دور و نزدیك به این جا مى آیند تا در نماز به من اقتدا كنند و نماز خود را به امامت من بگزارند؛ اما تو كه در كنار من و برادر منى، نماز خود را با من نمى گزارى. احمد، رو به برادر بزرگ تر خود كرد و گفت: پس از این در نماز شما شركت خواهم كردم و نمازم را با شما خواهم خواند.

مؤذن، صداى خود را كه گواهى به یكتایى خداوند و رسالت محمد (ص) بود، بلند كرد و همه را به مسجد فرا خواند. محمد غزالى، عالم بزرگ آن روزگار، پیش رفت و تكبیر گفت. احمد به برادر اقتدا كرد و به نماز ایستاد؛ اما هنوز در نیمه نماز بودند كه احمد نماز خود را كوتاه كرد و از مسجد بیرون آمد و در جایى دیگر نماز خواند. محمد غزالى از نماز فارغ شد و همان دم پى برد كه برادر، نماز خود را از جماعت به فرادا برگردانده است. او را یافت و خشمگینانه از او پرسید: این چه كارى بود كه كردى؟

برادر، محمد!آیا تو مى پسندى كه من از جاده شرع خارج شوم و به وظایف دینى خود عمل نكنم؟

نه نمى پسندم.

وقتى در نماز شدى، من به تو اقتدا كردم؛ ولى تا وقتى به نماز خود، پشت سر تو ادامه دادم كه تو در نماز بودى.

آیا من از نماز خارج شدم؟

آرى؛ تو در اثناى نماز، از آن بیرون آمدى و پى كارى دیگر رفتى.

اما من نمازم را به پایان بردم.

نه برادر در اثناى نماز، به یاد اسب خود افتادى و یادت آمد كه او را آب نداده اند. پس در همان حال، در این اندیشه فرو رفتى كه اسب را آب دهى و او را از تشنگى برهانى. وقتى دیدم كه قلب و فكر تو از خدا به اسب مشغول شده است، وظیفه خود دیدم كه نمازم را با كسى دیگر بخوانم؛ زیرا در آن هنگام، تو دیگر در نماز نبودى و نمازگزار باید به كسى اقتدا كند كه او در حال خواندن نماز است.

محمد غزالى، از خشم پیشین به شرم فرو رفت و دانست كه برادر، از احوال قلب او آگاه است. آن گاه روى به اطرافیان خود كرد و گفت: برادرم، احمد، راست مى گوید. در اثناى نماز به یادم آمد كه اسبم را آب نداده اند و كسى باید او را سیراب كند.

منبع: همایى، جلال الدین، غزالى نامه، ص 403، به نقل از كمال الدین حسین خوارزمى، شرح مثنوى