اذن میدان در نماز
یکی از خاطراتی که شهید محسن آن را به عنوان امداد غیبی برایم تعریف کرد، این بود که می گفت: قبل از اعزام به جبهه یک شب مشغول مطالعه درس هایم بودم که چشمم به ساعت افتاد که نصف شب شده بود با خود گفتم: تو که تا این ساعت بیدار مانده ای بهتر است نماز شب هم بخوانی. برخاستم و نماز شب خواندم و در آن نماز دعا کردم که خدایا توفیق رفتن به جبهه را به من اعطا کن. بعد فردا صبح شنیدم برا ...
یکی از خاطراتی که شهید محسن آن را به عنوان امداد غیبی برایم تعریف کرد، این بود که می گفت: قبل از اعزام به جبهه یک شب مشغول مطالعه درس هایم بودم که چشمم به ساعت افتاد که نصف شب شده بود
با خود گفتم: تو که تا این ساعت بیدار مانده ای بهتر است نماز شب هم بخوانی.
برخاستم و نماز شب خواندم و در آن نماز دعا کردم که خدایا توفیق رفتن به جبهه را به من اعطا کن.
بعد فردا صبح شنیدم برادرم محمد از جبهه برگشته است. وقتی به دیدنش رفتم به من گفت: چرا پشت جبهه مانده ای؟ برو جبهه.
و وقتی به خانه آمدم. مادرم هم گفت: برو جبهه که ناگاه یادم آمد از نماز شب دیشب و دعایی که کرده بودم،
فهمیدم دعایم مستجاب شده و خدا مرا پذیرفته است.
خاطرات شهید محسن ثابت
اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان.