احساس لحظه ها
آن شب نیز باز در جاری وجود, وضوی عشق ساختم,تا شاید در ضمیرم, معشوقی را بیابم که سال ها کوچه های شور و شیدایی را به یاد یافتنش, پشت سرم گذاشته بودم.سجاده ی نیازم را گستردم.آن گاه به نماز ایستادم..آغاز به سراییدن نغمه ی شوقی نمودم که مدتها در انتظار شنیدن آهنگش, لحظه ها را می شمردم, بند بند انگشتان پایم با همه ی وجودم هماهنگ شدند.پاها توان ایستادن در مقابل یار را از کف داده بودند و لرزشی محسوس ان ها ...
آن شب نیز باز در جاری وجود, وضوی عشق ساختم,تا شاید در ضمیرم, معشوقی را بیابم که سال ها کوچه های شور و شیدایی را به یاد یافتنش, پشت سرم گذاشته بودم.سجاده ی نیازم را گستردم.آن گاه به نماز ایستادم..آغاز به سراییدن نغمه ی شوقی نمودم که مدتها در انتظار شنیدن آهنگش, لحظه ها را می شمردم, بند بند انگشتان پایم با همه ی وجودم هماهنگ شدند.پاها توان ایستادن در مقابل یار را از کف داده بودند و لرزشی محسوس ان ها را فراگرفته بود.زمین سجده گاه,غرق در نیاز و من از یم خونین دلان,بازمانده,زانوها خم و پاها بر سجاده ی مهر,مهر شده بود.دستانم را یارای بالا رفتن از قله ی قنوت نبود.قلبم جز آرزوی وصال او نداشت.دیدگانم جز اشک حسرت بر گذشته ی پر نیرنگ تحفه ای نمی فرستاد.زبانم جز با یاری او نمی چرخید و دهانم هم چنان مهر بر لب و در انتظار رخصت یار, نشسته بود.و....
به تدریج قفل سکوت را شکستم.زبان در دهانم به گردش درآمد و از میان انبوه کلمات,شروع به گلچین ان ها نمود....
آن گاه بر لب جاری ساخت و آن گاه خواندم...
گلچین روزگار عجب با سلیقه است...آن گاه که نماز می خوانم, بهترین رزهای کلمات را بر لبانم شکوفا می سازد و من شرمگین از این شکفتنم.بوسه باید زد بر دستان باغبان چیره دستی که زبان را یارای گفتن کرده است و شقایق های معصوم را تشنه ی شکفتن؛ سجده باید کرد قامت زیبای معشوقی را که چلچله های نفس گرفته ی روح را به سرابیدن وا می دارد؛و سماع باید کرد در حضور این یار......
منبع:کتاب به روایت مهر