سنگر كوچك

سنگر كوچك

عمليات والفجر دو بود. منطقه‌اي بوديم كه قبلاً عراقي‌ها در آن مستقر بودند. و ما آنها را از آنجا بيرون كرده بوديم. به همين دليل موقعيت منطقه كاملاً دستشان بود. توي سنگر بسيار كوچكي بوديم سه نفري به سختي در آن جا گرفته بوديم. زماني كه پاتك دشمن شروع شد، به علت آتش شديدشان ديگر نتوانستيم بيرون بيايیم. (شهيد مسعود پتراكو) از دانشجويان دانشگاه علم و صنعت هم با ما بود. خمپاره‌ها تا جلوي ...

عمليات والفجر دو بود. منطقه‌اي بوديم كه قبلاً عراقي‌ها در آن مستقر بودند. و ما آنها را از آنجا بيرون كرده بوديم. به همين دليل موقعيت منطقه كاملاً دستشان بود. توي سنگر بسيار كوچكي بوديم سه نفري به سختي در آن جا گرفته بوديم.

زماني كه پاتك دشمن شروع شد، به علت آتش شديدشان ديگر نتوانستيم بيرون بيايیم. (شهيد مسعود پتراكو) از دانشجويان دانشگاه علم و صنعت هم با ما بود. خمپاره‌ها تا جلوي سنگر مي‌خوردند و حتي گاهي تركش‌هايشان تا داخل سنگر مي‌آمد. به خاطر سقف كوتاه سنگر حتي نمي‌توانستيم بايستيم.

ظهر شده بود و آتش دشمن هنوز سنگين مي‌باريد. در اينكه بايد نماز سر وقت خوانده شود هيچ مشكلي نداشتيم، اما حجم سنگر بسيار محدود بود. به همين خاطر بعد از تيّمم هر كس تنها نماز خواند. يعني چون نمي‌شد زياد تكان خورد، يك نفر نماز را نشسته مي‌خواند و دو نفر ديگر به هم فشرده گوشه سنگر مي‌نشستند تا آن يكي نمازش تمام شود. بعد نوبت ديگري مي‌شد با عنايت خدا آتش دشمن و تنگي جاي سنگر نتوانست جلوي نماز سر وقتمان را بگيرد.

خاطرات شهيد مسعود پتراكو