شعبده‌بازي می کنی!!!

شعبده‌بازي می کنی!!!

در يکي از سفرهاي خارجي‌اش وقت نماز ظهر، ماشين را کنار يک پارکينگ نگه داشت و همان‌جا نماز خواند. مردم که تعجب کرده بودند، دورش جمع شدند. پليس را هم خبر کردند که بيايد؛ شايد از حرکات اين مردي که لباسي شبيه لباس کشيش‌ها دارد، سر در بياورد. نمازش که تمام شد، پليس پرسيد چه مي‌کنید؟ شهید بهشتی گفت: «‌من مسلمانم و اين هم يکي از عبادت‌ هايي است که بايد انجام بدهيم» ...

در يکي از سفرهاي خارجي‌اش وقت نماز ظهر، ماشين را کنار يک پارکينگ نگه داشت و همان‌جا نماز خواند. مردم که تعجب کرده بودند، دورش جمع شدند. پليس را هم خبر کردند که بيايد؛ شايد از حرکات اين مردي که لباسي شبيه لباس کشيش‌ها دارد، سر در بياورد. نمازش که تمام شد، پليس پرسيد چه مي‌کنید؟ شهید بهشتی گفت: «‌من مسلمانم و اين هم يکي از عبادت‌ هايي است که بايد انجام بدهيم». بعد پرسيد: «‌چطور شما که با مذهب‌ ها و مردم مختلف سر و کار داريد، اين را نمي‌دانيد؟». مأمور پليس عذرخواهي کرد و گفت: «‌ما فکر مي‌کرديم شما داريد شعبده‌بازي مي‌کنيد!».

 

منبع: کتاب سيد محمد حسيني بهشتي

 

نويسنده: افسانه وفا