شعر؛ زمزمه چشمه ها
چشمهها در زمزمه، رودها در شست و شو موجها در همهمه، جويها در جست وجو باغ در حال قيام، كوه در حال ركوع آفتاب و ماهتاب در غروب و در طلوع سنگ پيشاني به خاك، ابر سر بر آسمان مثل گنبد خم شده قامت رنگين كمان ابر در حال سفر، آسمان غرق سكوت بر سر گلدستهها، بال مرغان در قنوت كاسهي شبنم به دست، لاله ميگيرد وضو بيدها گرم نماز، بادها درهاي و هو ...
چشمهها در زمزمه، رودها در شست و شو
موجها در همهمه، جويها در جست وجو
باغ در حال قيام، كوه در حال ركوع
آفتاب و ماهتاب در غروب و در طلوع
سنگ پيشاني به خاك، ابر سر بر آسمان
مثل گنبد خم شده قامت رنگين كمان
ابر در حال سفر، آسمان غرق سكوت
بر سر گلدستهها، بال مرغان در قنوت
كاسهي شبنم به دست، لاله ميگيرد وضو
بيدها گرم نماز، بادها درهاي و هو
سرو سر خم ميكند، غنچه لب وا ميكند
در ميان شاخهها، باد غوغا ميكند
يشاخهها گل ميكنند لحظهي سبز دعا
دستها پُل ميزنند، بين دلها و خدا