درشکه در بیابان
جناب حاج شیخ محمد تقی بهلول می گوید: در دوران کودکی به اتفاق مادرم سوار بردرشکه به گناباد میرفتیم آن زمان ماشین نبود یا خیلی کم بود وقت نماز رسید مادرم به درشکه چی گفت وقت نماز است نگهدار نماز بخوانیم درشکه چی اعتنایی نکرد و گفت توی این بیابان کجا وقت نماز است. ولی مادرم اصرار می کرد تا به آب انباری رسیدیم مادرم گفت باید نگهداری والا من پیاده میشوم. درشکه چی گفت : ...
جناب حاج شیخ محمد تقی بهلول می گوید: در دوران کودکی به اتفاق مادرم سوار بردرشکه به گناباد میرفتیم آن زمان ماشین نبود یا خیلی کم بود
وقت نماز رسید مادرم به درشکه چی گفت وقت نماز است نگهدار نماز بخوانیم
درشکه چی اعتنایی نکرد و گفت توی این بیابان کجا وقت نماز است.
ولی مادرم اصرار می کرد تا به آب انباری رسیدیم
مادرم گفت باید نگهداری والا من پیاده میشوم.
درشکه چی گفت : پیاده شو من اینجا نمی مانم
سرانجام ما را پیاده کرد و رفت!
من و مادرم در بیابان تنها ماندیم مادرم نمازش را بدون دغدغه و اضطراب خواند و مشغول تعقیبات شد
من خیلی نگران و ناراحت بودم و گریه می کردم مادرم مرا تسلی می داد و می گفت نگران نباشد خدا با ماست کم کم داشت دیر میشد می ترسیدم شب شود و ما در بیابان بمانیم در این هنگام دیدیم درشگهای از دور می آید وقتی به ما رسید ایستاد درشکه برای فرماندار گناباد است .من و مادرم را سوار درشگه کرد و چون نامحرم بود فرماندار پهلوی درشگه چی نشست و ما را با عزت و احترام به گناباد رسانید!