خواسته شهید عباس بابایی از خدا

خواسته شهید عباس بابایی از خدا

عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می‌خواند. بعضی وقت ها که فراغت بیشتری داشت آیه «أِیّاکَ نَعبُدُ وَ أِیّاکَ نَستَعین» را هفت بار با چشمانی اشک بار تکرار می‌کرد. او همیشه نمازش را در اول وقت می‌خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می‌کرد. فراموش نمی‌کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین‌تر از روزهای قبل بود. از گفته‌های او در آن روز ...

عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می‌خواند. بعضی وقت ها که فراغت بیشتری داشت آیه «أِیّاکَ نَعبُدُ وَ أِیّاکَ نَستَعین» را هفت بار با چشمانی اشک بار تکرار می‌کرد. او همیشه نمازش را در اول وقت می‌خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می‌کرد.

فراموش نمی‌کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین‌تر از روزهای قبل بود. از گفته‌های او در آن روز یکی این بود که: 

وقتی اذان صبح می‌شود، پس از اینکه وضوگرفتی، به طرف قبله بایست و بگو:

«ای خدا! این دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا بر ندار.» 

به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: 

«اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی‌تواند ما را فریب دهد.»

از آن روز تا به حال این گفته‌ی عباس بی‌اختیار در گوش من تکرار می‌شود.

خاطرات شهید عباس بابایی

روای: خانم اقدس بابایی، پرواز تا بی نهایت، ص 66