عبادت خدایا یا خدمت به شاه !!!
پادشاهی در شهر بلخ حکومت می کرد پسرعمویی داشت که شب وروز به خدمت گذاریش مشغول بود اما ناگهان خدمت پادشاه را رها کرد وخدمت و عبادت خدای برترین را پیشه خود ساخت.روزی پادشاه از حال پسرعمویش پرسید گفتند :به عبادت خدایی برترین روی آورده است وشب وروز را به نماز ونیایش می گذراند.پادشاه یکی از درباریانش را فرستاد تا اورا به حضور آورد. آنگاه ازوی پرسید :چراخدمت به مارا رهاکردی؟ گفت:زیرا در خدمت کردن به ...
پادشاهی در شهر بلخ حکومت می کرد پسرعمویی داشت که شب وروز به خدمت گذاریش مشغول بود اما ناگهان خدمت پادشاه را رها کرد وخدمت و عبادت خدای برترین را پیشه خود ساخت.روزی پادشاه از حال پسرعمویش پرسید گفتند :به عبادت خدایی برترین روی آورده است وشب وروز را به نماز ونیایش می گذراند.پادشاه یکی از درباریانش را فرستاد تا اورا به حضور آورد.
آنگاه ازوی پرسید :چراخدمت به مارا رهاکردی؟ گفت:زیرا در خدمت کردن به تو پنج عیب دیدم اما در عبادت خدا پنج فضیلت یافتم.شاه پرسید:عیب خدمت به من چه بوده است؟گفت:نخست آن که چون در خدمت تو بودم از بامداد تا شامگاه در پیش رویت می ایستاده ام ویکبار نمی گفتی که بنشین اما چون در خدمت خدایم در هر چهار رکعت نمازچند بار امر می کند که بنشین .دوم آن که تو تا از غذا سیر نمی شدی رخصت نمی دادی من غذا بخورم اما خدایی را خدمت می کنم که خود نمی خورد ومرا می خوراند.سوم
آن که چون تو به خواب می رفتی می باید من شبهای دراز بر پا می ایستادم وازتو پاسداری می کردم وبی خواب می شدم.اما من خدایی را می پرستم که خود نمی خوابد ومرا به خواب می کند وخود نگهبان من است. چهارم آن که چون خدمت تو بودم اگر گناه یا تقصیری می کردم مرا می کشتی ولازم می شد پادشاهی را به شفاعت آورم ولی خدای من با استغفار وتوبه خود مرا می آمرزد اگر چه گناهانم بسیار باشد.پنجم آن که آنگاه که در خدمت تو بودم به من فرمان می دادی که به کسی دیگر خدمت کنم ولی اکنون خدایی را می پرستم که دیگری را به خدمت من فرمان می دهد.