ازدواج با یک شرط ...
دل به دریا زد و سفره دلش را باز کرد. جواب شنید: قبول، اما به یک شرط هیجان زده گفت: هر چی که باشد، !! ـ من همسر تو ميشوم، ولي بعد از چهل روز. در اين چهل روز، بايد همة نمازهاي خود را در مسجد بخواني و نماز شبت هم ترك نشود. جوانك پذيرفت. گوهرشاد اگر به او ميگفت شرط همسري من با تو اين است كه كوهي را بر دوش بگيري و از شرق عالم به غرب ببري، قبول ميكرد. چهل روز نماز در ...
دل به دریا زد و سفره دلش را باز کرد.
جواب شنید: قبول، اما به یک شرط
هیجان زده گفت: هر چی که باشد، !!
ـ من همسر تو ميشوم، ولي بعد از چهل روز. در اين چهل روز، بايد همة نمازهاي خود را در مسجد بخواني و نماز شبت هم ترك نشود.
جوانك پذيرفت. گوهرشاد اگر به او ميگفت شرط همسري من با تو اين است كه كوهي را بر دوش بگيري و از شرق عالم به غرب ببري، قبول ميكرد. چهل روز نماز در مسجد و چهل نماز در نيمههاي شب كه چيزي نيست.
هر روز كه ميگذشت، او خوشحالتر ميشد. روزها را ميشمرد و وصال را در چند قدمي خود ميديد. روزي از مسجد به خانه بازميگشت كه احساس كرد، نماز را هم دوست دارد. اما نميدانست نماز را براي نماز دوست دارد يا براي آنكه او را به وصال گوهرشاد ميرساند. روزهاي بعد، نمازش را كه ميخواند، مثل روزهاي قبل، شتابان از مسجد بيرون نميآمد. مينشست و با خداي خود گفتوگو ميكرد.
تا آن موقع گمان ميكرد كه شب براي خوابيدن است؛ اما مدتي است كه شبها را براي نماز دوست داشت. نيمههاي شب برميخاست، وضو ميگرفت، رو به قبله ميايستاد و نماز ميخواند. كمكم نماز و مسجد و سحرخيزي، در دلش جا باز كرد. روزها را براي مسجد دوست داشت و شبها را براي نماز شب. اندكاندك به روز چهلم نزديك ميشد؛ اما او ديگر مثل سابق، انتظار روز آخر را نميكشيد.
سرانجام روز چهلم فرارسيد؛ اما جوان مشهدي چنان با نماز و مسجد دوست شده بود كه ديگر به گوهرشاد فكر نميكرد. روز چهل و يكم را هم به مسجد رفت. روز چهل و دوم را هم با مسجد و نماز سر كرد. روزها ميگذشت و او فقط به معشوق جديدش فكر ميكرد.
رضا بابايي ؛ نماز در حكايتها و داستانها ؛ ص 101 (بر پاية داستان كارگر و گوهرشاد. ر.ك: لطيف راشدي، سرود شكفتن، ص 28)