پلک هاي امام...

پلک هاي امام...

پلک هاي امام بر روي هم افتاده بود. زهر در گوشت و خون مولايم صادق (عليه السلام) اثر کرده و آثار بيماري در چهره شان کاملاً هويدا بود. ناراحت و مضطرب کنار بستر امام چرخ مي زدم. ناگهان امام چشم باز کردند. اميدي تازه در دلم جوانه زد. فرمودند: «همين حالا تمام خويشاوندان مرا نزد من حاضر کنيد.» چند دقيقه بعد همه کنار بستر امام سر تا پا منتظر بودند، نفس ها در سينه ها مانده و سکوت همه جا را پ ...

پلک هاي امام بر روي هم افتاده بود. زهر در گوشت و خون مولايم صادق (عليه السلام) اثر کرده و آثار بيماري در چهره شان کاملاً هويدا بود. ناراحت و مضطرب کنار بستر امام چرخ مي زدم. ناگهان امام چشم باز کردند. اميدي تازه در دلم جوانه زد. فرمودند: «همين حالا تمام خويشاوندان مرا نزد من حاضر کنيد.»

چند دقيقه بعد همه کنار بستر امام سر تا پا منتظر بودند، نفس ها در سينه ها مانده و سکوت همه جا را پر کرده بود. چه شده است که امام همه را به پيش خود خوانده؟!!

بالاخره سکوت شکسته شد و امام لب از لب گشودند: «شفاعت ما هرگز نصيب آنان که به نماز کم توجهي مي کنند نخواهد شد.» يک دفعه تمام وجود يخ کرد.

همه اميدم به شفاعت است، آن وقت اينگونه نماز مي خوانم؛ بي حوصله، تند تند، خيلي وقت ها آخر وقت! .

بحارالانوار، ج 84، ص 261.