تهدید به اعدام به خاطر نماز جماعت
اگر عراقی ها ما را در حال نماز جماعت می دیدند، ضروری ترین نیازها را از ما می گرفتند؛ مثلاً آب را قطع می کردند یا نمی گذاشتند کسی به دستشویی برود یا درِ آسایشگاه را قفل می زدند و همه را زندانی می کردند. یک روز پس از چهل و هشت ساعت در را باز کردند و ما را جلوی دفتر فرمانده ی اردوگاه بردند. افسری که مورد تمسخر بچه ها بود و به او چینگ چانگ چونگ می گفتند، شروع به سخنرانی کرد. او ...
اگر عراقی ها ما را در حال نماز جماعت می دیدند، ضروری ترین نیازها را از ما می گرفتند؛ مثلاً آب را قطع می کردند یا نمی گذاشتند کسی به دستشویی برود یا درِ آسایشگاه را قفل می زدند و همه را زندانی می کردند.
یک روز پس از چهل و هشت ساعت در را باز کردند و ما را جلوی دفتر فرمانده ی اردوگاه بردند. افسری که مورد تمسخر بچه ها بود و به او چینگ چانگ چونگ می گفتند، شروع به سخنرانی کرد.
او در نکوهش نماز جماعت دادِ سخن سر داد؛ سپس تهدید کرد و گفت: «ما اگر همه ی شما را بکشیم، کسی نیست که از ما بازخواست کند
بنابراین هر کس می خواهد نماز جماعت بخواند، بیاید این طرف که می خواهیم او را اعدام کنیم!»
تا آن افسر خنده دار بعثی این حرف را زد، همه ی ما یک باره به آن طرفی که او اشاره کرده بود، هجوم بردیم. آن لحظه قیافه ی او تماشایی بود. بِرّ و بِرّ همه را نگاه می کرد.
چند دقیقه بعد گفت: «شما چند روزی بیشتر مهمان ما نیستید. سعی کنید نماز جماعت و دعا نخوانید تا ما هم با شما خوب باشیم.».
ما هم تا برگشتیم به آسایشگاه، دوباره همان آش بود و همان کاسه.
قصه ی نماز آزادگان، ص 247، خاطره ی محمد محمدپور.