هدیه پر برکت
در سال 1362 که به حج مشرف شده بودم، در یک شب جمعه در مسجد النبی، نام شهید مهدی قلی فیروزی یکی از شهدای محل به ذهنم رسید. از یادآوری خاطرات او متأثر شده و گریستم، حتی آن زمان به یاد فرزند شهیدم هم نبودم. پس از لحظاتی دو رکعت نماز خوانده و به روحش هدیه کردم. وقتی به شیراز بازگشتم، مادر آن شهید به زیارت قبولی آمد و در حالی که گریه می کرد پرسید: راستش را بگویید ...
در سال 1362 که به حج مشرف شده بودم، در یک شب جمعه در مسجد النبی، نام شهید مهدی قلی فیروزی یکی از شهدای محل به ذهنم رسید.
از یادآوری خاطرات او متأثر شده و گریستم، حتی آن زمان به یاد فرزند شهیدم هم نبودم. پس از لحظاتی دو رکعت نماز خوانده و به روحش هدیه کردم.
وقتی به شیراز بازگشتم، مادر آن شهید به زیارت قبولی آمد و در حالی که گریه می کرد پرسید: راستش را بگویید شما شب جمعه ی قبل برای پسرم چه کار خیری انجام دادید؟
پرسیدم: چه طور؟ گفت: شب جمعه فرزندم به خوابم آمد و گفت: هفته ی دیگر مادر شهید عبدالعظیم فیروزی از مکه باز می گردد. حتماً برای زیارت قبولی به منزلش بروید و به هر طریقی می توانید به او خدمت کنید.
چون امشب برای من زحمت زیادی کشیده و هدیه ی پر برکتی برای من فرستاده است.
کتاب لحظه های آسمانی، ص 57، خاطره ی مادر شهید عبدالعظیم فیروزی.