حکایت؛ علامه مقدس اردبیلی و حمامی

حکایت؛ علامه مقدس اردبیلی و حمامی

می‌گویند روزی "مقدس اردبیلی" به حمام رفت، دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم،  خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم!  مقدس اردبیلی پرسید: شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نیستی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ حمامی گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد!  شما شنیدی می‌گویند وقت ...

می‌گویند روزی "مقدس اردبیلی" به حمام رفت، دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید:
خدایا شکرت که شاه نشدیم،
خدایا شکرت که وزیر نشدیم، 
خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم! 

مقدس اردبیلی پرسید:
شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نیستی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟

حمامی گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد! 
شما شنیدی می‌گویند وقتی مقدس اردبیلی، نیمه‌شب برای وضو دلو انداخت تا آب از چاه بکشد دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب می‌خواهم برای نماز شب، کمک کن!

مقدس گفت: بله شنیدم.

حمامی گفت: آنجا، نصف شب، کسی بوده با مقدس اردبیلی؟

گفت: نه ظاهراً نبوده.

حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ معلوم می‌شود خالص خالص نیست!

مقدس اردبیلی می‌گوید: یک‌ دفعه به خودم آمدم ...