پنجره

پنجره

پنجره را که باز مي کنم، نگاهم به عرش مي رسد. حرف مي زنم؛ گوش مي کند. سنگين هستم از بار گناه؛ سبکم مي کند. التماس مي کنم؛ مي بخشد. مي خواهم، مي دهد. از شور سرشارم. دو دست کوچک خالي ام را بلند مي کنم به سوي آسمان و پر مي کنم از محبت و پايين مي آورم. چه قدر زيباست با تو بودن. تنها با تو. پنجره را مي بندم. من هستم و تنهايي اتاق و سکوت. من هستم و اشک هاي پنهاني شبانه.   ...

پنجره را که باز مي کنم، نگاهم به عرش مي رسد.

حرف مي زنم؛ گوش مي کند. سنگين هستم از بار گناه؛ سبکم مي کند. التماس مي کنم؛ مي بخشد. مي خواهم، مي دهد. از شور سرشارم. دو دست کوچک خالي ام را بلند مي کنم به سوي آسمان و پر مي کنم از محبت و پايين مي آورم. چه قدر زيباست با تو بودن. تنها با تو.

پنجره را مي بندم. من هستم و تنهايي اتاق و سکوت. من هستم و اشک هاي پنهاني شبانه.