بنما نظري

بنما نظري

اي آسمان! پذيراي من باش که مي خواهم به سوي تو بشتابم؛ زيرا که درهاي نيستي را به روي خويش بسته ام و چشم عنايت از تو دارم. ديگر سراپاي شيداي توام. به تو دل بسته ام به سوي تو نگريسته ام تا روح را از گرد و غبار زشتي شست وشو دهي و من چشمه اي شوم زلال و پاک. سپس در هستي را به رويم بگشا تا روح ديوانه ام که مست توست، به پرواز درآيد و به سمت تو بال بزند. هم اکنون به گل هاي زيباي باغچه و به شکوفه هاي گيلاس ...

اي آسمان! پذيراي من باش که مي خواهم به سوي تو بشتابم؛ زيرا که درهاي نيستي را به روي خويش بسته ام و چشم عنايت از تو دارم. ديگر سراپاي شيداي توام. به تو دل بسته ام به سوي تو نگريسته ام تا روح را از گرد و غبار زشتي شست وشو دهي و من چشمه اي شوم زلال و پاک. سپس در هستي را به رويم بگشا تا روح ديوانه ام که مست توست، به پرواز درآيد و به سمت تو بال بزند. هم اکنون به گل هاي زيباي باغچه و به شکوفه هاي گيلاس و به پرستوها و به مهرباني و به باران عشق و به پاکي آيينه ها سلام مي کنم.

امشب در من غوغايي است. التهاب وجود مرا فرا گرفته است و چون برگي جدا شده در مسير آب روانم و چون قناري مانده در حسرت لحظه هاي سراييدن، خاموشم. مرا بنگر و راز شکوفا نشدنِ مرا برملا کن و خستگي چشمانم را درياب و غم پنهانم را بيرون ريز و پروانه وجودم را به پرواز درآور تا به سوي عشق، به سوي خدا پرواز کنم. مرا درياب تا قلب پر کينه ام، مملو از مهر شود و مانند چشمه اي پاک بجوشم و چون ستاره اي بدرخشم. به ما اجازه بده تا قطره اي از جاري طهارت تو را بنوشيم و روح آلوده خود را از گناهان بيالاييم و به سوي معبود يکتا روانه شويم.