وقتی «دانش‌آموز نمونه» عاشق جبهه در وصیتنامه اش به نمازهای واجب و مستحبی سفارش می کند

وقتی «دانش‌آموز نمونه» عاشق جبهه در وصیتنامه اش به نمازهای واجب و مستحبی سفارش می کند

زندگینامه شهید غلامعلی یاورشکوه  در هر گوشه این پهنه خاکی که باشی، حتی در روستایی در گوشه کنار این سرزمین، اگر اهل دل باشی راه حق را می‌یابی و به دنبال آن راهی می‌شوی، در طریق مستقیم هدایت قدم برمی‌داری و سرانجام به سر منزل مقصود راه می‌یابی. می‌شوی نور چشم پدر و مادر و در عین حال مطیع امر ولی فقیه، عاشق بسیج و شهادت می‌شوی و در آخر هم در این راه جان می‌د ...

زندگینامه شهید غلامعلی یاورشکوه

 در هر گوشه این پهنه خاکی که باشی، حتی در روستایی در گوشه کنار این سرزمین، اگر اهل دل باشی راه حق را می‌یابی و به دنبال آن راهی می‌شوی، در طریق مستقیم هدایت قدم برمی‌داری و سرانجام به سر منزل مقصود راه می‌یابی. می‌شوی نور چشم پدر و مادر و در عین حال مطیع امر ولی فقیه، عاشق بسیج و شهادت می‌شوی و در آخر هم در این راه جان می‌دهی تا به جانان برسی. می‌شوی غلامعلی یاورشکوه، جوان برومندی که به قول پدر دیگر مانند او پیدا نمی‌شود. غلامعلی عاشق شهادت است؛ لذا پس از رفتنش در نامه‌هایش از پدر و مادر عذرخواهی می‌کند که آنها را تنها گذاشته و سعی می‌کند قلوب آنها را بدست آورد.

 و حال مهمان خانه امیر یاورشکوه پدر غلامعلی در روستای فقیرلشکری شهرستان نیمروز، واقع در استان سیستان و بلوچستان می‌شویم تا او از فرزندش بگوید و ما هم برای همیشه آن را ثبت کنیم.

معرفی شهید از زبان پدرش
من متولد سال ۱۳۱۵ هستم و ۱۲ تا بچه دارم پنج دختر و هفت تا پسر و غلامعلی فرزند سومم و متولد سال ۴۷ بود. او عاشق بسیج بود و پنج سال فرمانده‌ای پایگاه بسیج را به عهده داشت. مطیع امر رهبری بود؛ سالی دو سه بار می‌رفت دیدار امام خمینی(ره) و وقتی هم امام امر به جهاد داد اطاعت کرد و رفت. او از همه بچه‌هایم بهتر بود، در مدرسه هم ممتاز بود و تا سوم راهنمایی را با بهترین نمره‌ها قبول شد.
تقریبا ۱۸ ساله و سال آخر دبیرستان بود که همراه تعدادی از هم کلاسی‌ها و معلمشان ثبت‌نام می‌کنند که بروند جبهه؛ اما وقتی اتوبوس می‌آید تنها غلامعلی به همراه یک نفر دیگر می‌روند جبهه و بقیه برمی‌گردند. آن زمان پسر دایی من هم جبهه بود، او یکی از فرماندهان بود و وقتی پسرم می‌رود آنجا، پسردایی‌ام غلامعلی را جای خودش می‌گذارد و برمی‌گردد زابل.
 

حلالم کنید؛ من عاشق جبهه هستم
در مدتی که غلامعلی در جبهه بود، برایمان نامه می‌نوشت و در نامه‌هایش مدام از ما عذرخواهی می‌کرد، می‌گفت: من را حلال کنید، من عاشق جبهه بودم و باید می‌رفتم، ببخشید که شما را تنها گذاشتم.
تنها دو ماه بود رفته بود که عملیات کربلای ۵ شروع شد. او در آن عملیات از فرماندهان بود و اولین نفری بود که شهید شد. در آن عملیات شش فرمانده به شهادت رسیدند که از جمله آنها شهید میرقاسم میرحسینی بود. پیکر پسرم را به همراه ۱۱ شهید دیگر آوردند که همه از نیروهای شهید میرحسینی بودند و پیکر خود شهید میرحسینی هم با یارانش تشییع شد.

غلامعلی هوای دلش را داشت
از لحاظ اخلاق و مرام و رفتار با دیگران در تمام منطقه تک بود و به خاطر همین اخلاق خوبش پیش همه عزیز بود. غلامعلی خیلی بامعرفت بود، همیشه سعی می‌کرد از مردم گره‌گشایی کند، اگر می‌دید کسی کاری دارد و نیاز به کمک دارد، اول می‌رفت و به آن شخص کمک می‌کرد و بعد کارهای خودش را انجام می‌داد. اهل حلال و حرام بود، خیلی مراقب رفتارش بود، کسی را آزار نمی‌داد و احترام همه مخصوصا بزرگ‌ترها را داشت.     

من فکر می‌کنم تربیتش به جا بوده. من براساس آموزه‌های قرآن او را تربیت کردم. نان زحمت کشیده و حلال به او دادم و از راه‌حلال او را تربیت کردم. نگذاشتم با بچه‌های ناباب بچرخد و او هم راه درست را انتخاب کرد. هر کس مالک دل خودش است. اگر خودت را بشناسی خدا را می‌شناسی. پسر من هم هوای دل خودش را داشت، او از حرام دوری می‌کرد، نگاهش رو به زمین بود و دلش رو به خدا.

پسرم خدایی بود
من خودم عاشق خدا و مملکتم هستم و دو پسر دیگرم هم که از غلامعلی بزرگ‌تر هستند در جبهه و نیروی انتظامی ‌بوده‌اند و از اینکه غلامعلی برای دفاع از میهن رفته ناراحت نیستم، او امانت خدا بود و دیر یا زود باید او را برمی‌گرداندم، پس چه بهتر که او اینطور پاک برگشت. او عاشق شهادت بود و به آرزوی خودش رسید. او خدایی بود و مال خدا بود، خدا داده بود و خدا خودش هم گرفت. هیچکس هم جای او را پر نکرد. و مانند او دیگر گیر من نمی‌آید. بقیه بچه‌هایم به ناخن کوچک او هم نمی‌رسند.

سختی‌های قبل از بازگشت امام
قبل از انقلاب اینجا یک خشکسالی آمد که باعث شد مردم کوچ کنند چون نه امکاناتی بود و نه آبی بود و نه خدماتی. مجبور شدیم به سمت شمال کشور کوچ کنیم. آنقدر امکانات محدود بود که مرد و زن پشت سر هم در صف‌های طولانی، حدود ۱۰، ۱۵ روز منتظر بودند که یک ماشین بیاید و اینها را با خود ببرد، از سمت دولت هم هیچ کمکی نمی‌شد؛ اما به برکت انقلاب اسلامی‌و بازگشت امام شرایط خیلی بهتر شد.
زمانی که امام از تبعید برگشتند. قبل از ورودشان خواب ایشان را دیدم؛ دیدم که اول آمده‌اند خانه من. در کل سه بار در خواب دیدم که امام به خانه ما آمده اند، یک بار قبل از شهادت پسرم بود و دو بار هم بعد از شهادت او.

مرغی که از سر پدر پرید و رفت...
درست همان روزی که پسرم شهید شد اتفاق عجیبی برایم افتاد، هنوز روشنایی صبح نشده بود که من داشتم برای نماز مهیای وضو می‌شدم. رفتم بیرون که دیدم یک مرغی آمد و روی سرم نشست، تا سرم را بلند کردم این مرغ پرید و رفت. همانجا به من الهام شد که یک اتفاقی افتاده و پسرم شهید شده.

من در بسیاری از جاها حضور غلامعلی را حس کرده‌ام. مثلا وقتی می‌خواستم مواد غذایی را بار الاغم بکنم و بار سنگین بود یک باره احساس می‌کردم که او به کمکم آمده و کارم راحت شده. در عالم خواب هم او را زیاد می‌بینم.

برای اهل بیت عزاداری کنید
صغری پیشگویی، مادر شهید نیز تنها چند جمله از پسرش برایمان گفت: پسرم شب چهارده محرم به دنیا آمد، او پسر ماهی بود. خدا به ما سه تا پسر پشت سر هم داد که با سختی آنها را بزرگ کردم.
در ابتدا به برادرش گفته بود که من می‌خواهم بروم جبهه. برادرش هم در نیروی انتظامی‌بود. وقتی می‌خواست برود گفت خدا از کرم خودش کمک کند، من دارم می‌روم جبهه. به من گفت اگر من شهید شدم خودتان را اذیت نکنید، بی‌تابی نکنید و فقط برای چهارده معصوم عزاداری کنید.

غلامعلی کسی بود که سرش پایین بود و مزاحم کسی نمی‌شد، او در زمان انقلاب هم فعالیت می‌کرد. زمانی هم که امام می‌خواست بیاید عکس‌های امام را پخش می‌کرد و از این مسئله خیلی خوشحال بود.
من همیشه غلامعلی را در کنار خودم حس می‌کنم، خیلی اوقات هم به خوابم می‌آید و با او حرف می‌زنم؛ اما هنوز غم او در سینه من است و وقتی که عکسش را می‌بینم بدنم از دلتنگی او به لرز می‌نشیند.

وصیت نامه شهید
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهادت می‌دهم بر یگانگی خداوند تبارک و تعالی و فرستادگانش پیامبران الهی و شهادت می‌دهم به ولایت علی(ع) و یازده فرزندشان و همچنین به کتاب آسمانی قرآن، ملائکه پروردگار و معاد روز قیامت شهادت می‌دهم.

با سلام و درود به پیشگاه حضرت ولی عصر (عج) و نائب برحقش، امام خمینی و با سلام بر شهدای گلگون کفن راه خدا و رزمندگان عزیز. خداوندا تو را شکر و سپاس می‌گزارم که توفیق حضور در جبهه نور علیه ظلمت را به من عطا فرمودی و هر زمان صلاح می‌دانی از تو می‌خواهم که شهادت در راه خود را نصیبم فرمائی و مرا با یاران حسین(ع) محشور نمائی.

خواهران و برادران مسلمان از همگی شما می‌خواهم در راه حفظ انقلاب اسلامی این مملکت از هیچ کوشش و مجاهده دریغ نفرمائید و وحدت داشته باشید و دستورات امام عزیز را عمل نمائید و ضدانقلاب را از خود دور نمائید و با آنها مبارزه کنید تا ان شاالله پیروز و رستگار شوید. نماز به پا دارید. نمازهای مستحبی را به جای آورید و همیشه با یاد خدا قدم بردارید و یک لحظه خود را از پروردگارتان دور نکنید و غافل نشوید. عمل صالح و نیک انجام دهید. خدا را همیشه در نظر داشته باشید. معصیت و گناه نکنید تا ان شاالله به بهشت پروردگار وارد شوید.

پدرم سلام عرض می‌کنم و از شما تقاضای عفو و بخشش [دارم] از خدا می‌خواهم که شما را عاقبت به خیر گرداند. مادرم سلام عرض می‌کنم و از شما تقاضای عفو و بخشش از خدا می‌خواهم. مادرم نکند قیافه من شما را از یاد خدا غافل کند. این قیافه از اوست و به سوی او می‌رود و تو ‌ای برادرانم و خواهرانم شما را به پیروی از امام و ادامه دادن خون شهدا سفارش می‌کنم و از شما می‌خواهم که ادامه دهنده راه شهیدان عزیز باشید. و تو ‌ای خواهرم حجابت و تو ‌ای برادرم نگاهت را حفظ کن. چون ضربه‌ای است بر دشمن و پدر و مادرم و برادر و خواهرم هنگامی که بر سر مزارم آئید به یاد ۱۴ معصوم (ع)‌گریه کنید و امام حسین با ۷۲ تن را به یاد آورید و به حال آنهاگریه کنید.

و در پایان آرزوی باز شدن راه کربلا و آزادی قدس و طول عمر امام بزرگوار را خواهانم.
والسلام علی عبدالله‌المخلصین

۱۹ دی ماه ۱۳۶۶

منبع: کیهان