عهدنامه ای با شهدا<br />
<br />
باسمه تعالی<br />
برنامه ویژه پادگان دوکوهه تمام شده بود. هنوز هوا خیلی روشن نشده بود؛ اما از چشم‌های جوانانی که از برنامه برمی‌گشتند می‌شد فهمید که برنامه همه را گرفته! برخی هنوز در فضای جلسه بودند و به گوشه‌ای پناه می‌بردند تا مناجات و حال خوششان را ادامه بدهند. جوانی با چشمان قرمز و سر پایین نزدیک شد و گفت: حاج آقا ببخشید! سؤالی داشتم؛ اجازه هست؟<br />
ـ بفرمایید!<br />
ـ اگه می‌شه خصوصی بپرسم؟<br />
ـ در خدمتم.<br />
ـ حاج آقا من کارهای اشتباه زیادی کردم. گناهان زیادی...<br />
ـ لازم نیست اینها رو بگید؛ مشکل شما چیه؟<br />
ـ حاج آقا از خودم شرمنده‌ام؛ اگه اینها آدمن، پس من چی هستم!؟ حالا می‌فهمم چه راه اشتباهی می‌رفتم. چی کار کنم که دیگه عوض بشم!؟ چی کار کنم که منم آدم بشم؟!....<br />
************<br />
طلائیه عجب طلائیه! غروب شلمچه چه باصفاست! فکه دلبری می‌کنه؛ چذابه واقعاً چه جذابه؛ مثل وقتی که می‌رویم به حرم امام رضا(ع) و اشتباهاتمان را می‌فهمیم. انگار قبلاً هوشیار نبودیم وتازه چشممان باز شده است. اینجا حال خوشی داریم. تازه مسیر را پیدا می‌کنیم؛ اما چه باید بکنیم که این حال خوب بماند؟ دوست داریم همیشه قلبمان با شهدا گره بخورد؛ اما نمی‌شود... چه باید کرد؟<br />
دستت را گرفته‌اند<br />
از همان اول که وارد شلمچه می‌شویم، سنگینی دست هدایتی شهدا را بر شانه‌هایمان احساس می‌کنیم... <br />
در طلایه دست‌گیری دستان جداشده حسین خرازی احساس می‌شود؛ سر بریده شده ابراهیم همت هنوز با ما سخن می‌گویید؛ هنوز عباس‌های شهید در حسینیه قمر بنی‌هاشمِ طلاییه، روضه آب برایمان می‌خوانند؛ شهید حسنی با سر از بدن جدا، ما را هدایت می‌کند... جدّاً که طلائیه عجب طلائیه!<br />
************<br />
کربلای ایران، شلمچه چه غروب دلنوازی داشت. سر به سجده که می‌گذاشتی، از خاک خوشبوی آن، بوی تربیت کربلا استشمام می‌شد. انگار هنوز صدای مادران شهدا می‌آید که «وای پسرم!»<br />
در چزابه هنوز تپه‌های الله اکبر بانک تکبیر را در جان ما می‌نوازند که ای پسر آدم، فقط خدا! هنوز حسن باقری قلب‌ها را در تنگه چذابه فتح می‌کند.<br />
همه و همه دست در دست همه داده‌اند تا دستمان را بگیرید و البته گرفته‌اند. اگر دستمان را نگرفته بودند که اینجا نبودیم؛ هزار جای دیگر ممکن بود باشیم، به‌جز اینجا! نیازی نیست دیگران بگویند؛ هرکه اینجا می‌آید، گرمای دست هدایتی شهدا را کاملاً متوجه می‌شود. پس حالا که دستت را گرفته‌اند، خودت را از آنها جدا نکن!<br />
دستت را رها نکن...<br />
حیف نیست این حال خوب را از دست بدهی؟ حیف نیست حالا که لذت زندگی با شهدا و در خط آنها بودن را چشیده‌ای، آن را از دست بدهی؟ قطعاً حتی فکرش هم برای شما که این لذت را چشیده‌اید، سخت است. اما چطور باید این حال و هوا را نگه داریم؟<br />
<br />
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان 			نگاه دار سر رشته تا نگه دارد<br />
<br />
آری؛ راهش این است که با شهدا همین الآن پیمانی ببندی؛ پیمان ببندی که رشته بندگی را نگه داری؛ مثل خود شهدا. با شهدا پیمان ببند که از امروز، تمام نمازهایت را اول وقت بخوانی؛ مثل خود شهدا!<br />
شهدا رفتند تا راه بندگی باقی بماند. پس اگر می‌خواهی بنده خدا باشی و شهدا دستت را بگیرند، راهش نماز اول وقت، درصورت امکان به جماعت است.<br />
اینجا که هستی، این فضای معنوی تو را کمک می‌کند؛ اما در محل زندگی خودت با آن همه غفلت‌ها و لغزش‌ها و زشتی‌ها، باید کمکی داشته باشی که مدام به تو نهیب بزند تا از راه شهدا خارج نشوی. نماز یک نهیب‌زننده است که دائم به تو می‌گوید: «مانند شهدا، فقط خدا را بپرست و تنها از او یاری بجو»، مانند شهدا دائم به‌یاد پیامبر رحمت، محمد و آل پاکش باش و بر آنها درود بفرست، تا آنها نیز تو را یاد کنند و... . <br />
البته هر نمازی نمی‌تواند تو را نگه دارد و به تو کمک کند. نماز باید قوی باشد تا بتواند در طوفان لغزش‌ها و غفلت از یاد خدا دستت را بگیرد و در دستان شهدا باقی بگذارد. <br />
يكي از توصيه هاي مرحوم آيت‌الله بهجت (ره) به كساني كه از او درخواست نصيحت داشتند، اين بود كه «برو نمازت را اصلاح كن، زندگي ات اصلاح مي شود».<br />
يک از بزرگاني كه در حدّ مرجعيت هم هستند می گفتند: من اولين بار آیت الله بهجت (ره) را در جواني و در شهر كاظمين ديدم. به ایشان گفتم: لطفاً راهي آدم شدن را به ما نشان بدهيد! ایشان فقط گفتند: «نماز را اول وقت بخوانيد!». با خودم گفتم حتماً حاج آقا می‌خواست ما را از سرش باز کند! وگرنه باید یک کار خاص و عجیبی می‌گفت.<br />
سال بعد در جاي ديگری ایشان را ديدم و با خودم گفتم که یک بار دیگر بپرسم ببینم اين‌بار چه راهي را پيشنهاد می‌كنند؟ اما هنوز چيزي نگفته بودم که در بین کلامشان گفتند: «بعضي ها مي آیند پيش من مي گویند چه كار كنيم آدم بشويم؛ رشد بكنيم؟ سال بعد هم مي آیند مي گویند حاج آقا ما را تحويل نگرفته! دوباره مي خواهند سؤال كنند؛ در حالي كه همان حرف بنده را گوش نكردند. اما جواب همان است؛ هميشه جواب همان است». البته خود آن آقا می گفتند که آقاي بهجت درست مي فرمودند و من نماز عصرهایم را به وقت نمي خواندم.<br />
<br />
از این عجیب‌تر چیزی است که مرحوم علامه طباطبایی (ره) و آیت الله بهجت (ره) از استاد بزرگوارشان جناب علامه سیدعلی قاضی (ره) نقل می کنند که می فرمود: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت خواند و به مقامات عالیه نرسید، مرا لعن کند!»<br />
<br />
پس تا شیطان تو را سرد نکرده، پیمانی با شهدا ببند و هر از چندگاهی نگاهی به آن بینداز تا فراموش نکنی که آنها روزی دستت را گرفتند. لازم نیست قول‌هایی بدهی که از پس آن برنمی‌آیی. امسال را از همین نماز و نماز اول وقت شروع کن تا سر رشته بندگی و دلدادگی به محبوبِ شهدا را نگه داشته باشی. کم‌کم او هم تو را بالا می‌آورد و بر آنچه امروز توان انجامش را نداری، یاری‌ات می‌کند.<br />
<br />
برادرِ شهيدِ بزرگوار حمزه اباذري نقل مي‌كند: «در زمين كشاورزي نزديك روستا مشغول كار بوديم. مي‌خواستيم هرچه زودتر كار تمام شود تا برگرديم به خانه كه ناگهان حمزه دست از كار كشيد و به طرف شير آب رفت. با تعجب به او گفتم: كجا مي‌روي؟ گفت: مگر صداي اذان را نمي‌شنوي؟ وقت نماز است. گفتم: بيا كار را تمام كنيم، بعد مي‌رويم نماز مي‌خوانيم. با حالت عجيبي به من گفت: چطور اين قدر به نفْسِ خودت اهميت مي‌دهي، اما به خداي خودت نه؟ و بعد رفت تا نماز را در اول وقت به‌جا بیاورد».<br />
<br />
پیمان نامه:<br />
من از همین امروز که در کنار شهدا هستم با آنها پیمان می‌بندم که از این پس به این مسایل پایبند باشم:<br />
1. نمازم را اول وقت و در صورت امکان در مسجد و به جماعت بخوانم.<br />
2.........................<br />
3.........................................<br />
تاریخ و امضاء<br />
عهدنامه ای با شهدا

باسمه تعالی
برنامه ویژه پادگان دوکوهه تمام شده بود. هنوز هوا خیلی روشن نشده بود؛ اما از چشم‌های جوانانی که از برنامه برمی‌گشتند می‌شد فهمید که برنامه همه را گرفته! برخی هنوز در فضای جلسه بودند و به گوشه‌ای پناه می‌بردند تا مناجات و حال خوششان را ادامه بدهند. جوانی با چشمان قرمز و سر پایین نزدیک شد و گفت: حاج آقا ببخشید! سؤالی داشتم؛ اجازه هست؟
ـ بفرمایید!
ـ اگه می‌شه خصوصی بپرسم؟
ـ در خدمتم.
ـ حاج آقا من کارهای اشتباه زیادی کردم. گناهان زیادی...
ـ لازم نیست اینها رو بگید؛ مشکل شما چیه؟
ـ حاج آقا از خودم شرمنده‌ام؛ اگه اینها آدمن، پس من چی هستم!؟ حالا می‌فهمم چه راه اشتباهی می‌رفتم. چی کار کنم که دیگه عوض بشم!؟ چی کار کنم که منم آدم بشم؟!....
************
طلائیه عجب طلائیه! غروب شلمچه چه باصفاست! فکه دلبری می‌کنه؛ چذابه واقعاً چه جذابه؛ مثل وقتی که می‌رویم به حرم امام رضا(ع) و اشتباهاتمان را می‌فهمیم. انگار قبلاً هوشیار نبودیم وتازه چشممان باز شده است. اینجا حال خوشی داریم. تازه مسیر را پیدا می‌کنیم؛ اما چه باید بکنیم که این حال خوب بماند؟ دوست داریم همیشه قلبمان با شهدا گره بخورد؛ اما نمی‌شود... چه باید کرد؟
دستت را گرفته‌اند
از همان اول که وارد شلمچه می‌شویم، سنگینی دست هدایتی شهدا را بر شانه‌هایمان احساس می‌کنیم...
در طلایه دست‌گیری دستان جداشده حسین خرازی احساس می‌شود؛ سر بریده شده ابراهیم همت هنوز با ما سخن می‌گویید؛ هنوز عباس‌های شهید در حسینیه قمر بنی‌هاشمِ طلاییه، روضه آب برایمان می‌خوانند؛ شهید حسنی با سر از بدن جدا، ما را هدایت می‌کند... جدّاً که طلائیه عجب طلائیه!
************
کربلای ایران، شلمچه چه غروب دلنوازی داشت. سر به سجده که می‌گذاشتی، از خاک خوشبوی آن، بوی تربیت کربلا استشمام می‌شد. انگار هنوز صدای مادران شهدا می‌آید که «وای پسرم!»
در چزابه هنوز تپه‌های الله اکبر بانک تکبیر را در جان ما می‌نوازند که ای پسر آدم، فقط خدا! هنوز حسن باقری قلب‌ها را در تنگه چذابه فتح می‌کند.
همه و همه دست در دست همه داده‌اند تا دستمان را بگیرید و البته گرفته‌اند. اگر دستمان را نگرفته بودند که اینجا نبودیم؛ هزار جای دیگر ممکن بود باشیم، به‌جز اینجا! نیازی نیست دیگران بگویند؛ هرکه اینجا می‌آید، گرمای دست هدایتی شهدا را کاملاً متوجه می‌شود. پس حالا که دستت را گرفته‌اند، خودت را از آنها جدا نکن!
دستت را رها نکن...
حیف نیست این حال خوب را از دست بدهی؟ حیف نیست حالا که لذت زندگی با شهدا و در خط آنها بودن را چشیده‌ای، آن را از دست بدهی؟ قطعاً حتی فکرش هم برای شما که این لذت را چشیده‌اید، سخت است. اما چطور باید این حال و هوا را نگه داریم؟

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

آری؛ راهش این است که با شهدا همین الآن پیمانی ببندی؛ پیمان ببندی که رشته بندگی را نگه داری؛ مثل خود شهدا. با شهدا پیمان ببند که از امروز، تمام نمازهایت را اول وقت بخوانی؛ مثل خود شهدا!
شهدا رفتند تا راه بندگی باقی بماند. پس اگر می‌خواهی بنده خدا باشی و شهدا دستت را بگیرند، راهش نماز اول وقت، درصورت امکان به جماعت است.
اینجا که هستی، این فضای معنوی تو را کمک می‌کند؛ اما در محل زندگی خودت با آن همه غفلت‌ها و لغزش‌ها و زشتی‌ها، باید کمکی داشته باشی که مدام به تو نهیب بزند تا از راه شهدا خارج نشوی. نماز یک نهیب‌زننده است که دائم به تو می‌گوید: «مانند شهدا، فقط خدا را بپرست و تنها از او یاری بجو»، مانند شهدا دائم به‌یاد پیامبر رحمت، محمد و آل پاکش باش و بر آنها درود بفرست، تا آنها نیز تو را یاد کنند و... .
البته هر نمازی نمی‌تواند تو را نگه دارد و به تو کمک کند. نماز باید قوی باشد تا بتواند در طوفان لغزش‌ها و غفلت از یاد خدا دستت را بگیرد و در دستان شهدا باقی بگذارد.
يكي از توصيه هاي مرحوم آيت‌الله بهجت (ره) به كساني كه از او درخواست نصيحت داشتند، اين بود كه «برو نمازت را اصلاح كن، زندگي ات اصلاح مي شود».
يک از بزرگاني كه در حدّ مرجعيت هم هستند می گفتند: من اولين بار آیت الله بهجت (ره) را در جواني و در شهر كاظمين ديدم. به ایشان گفتم: لطفاً راهي آدم شدن را به ما نشان بدهيد! ایشان فقط گفتند: «نماز را اول وقت بخوانيد!». با خودم گفتم حتماً حاج آقا می‌خواست ما را از سرش باز کند! وگرنه باید یک کار خاص و عجیبی می‌گفت.
سال بعد در جاي ديگری ایشان را ديدم و با خودم گفتم که یک بار دیگر بپرسم ببینم اين‌بار چه راهي را پيشنهاد می‌كنند؟ اما هنوز چيزي نگفته بودم که در بین کلامشان گفتند: «بعضي ها مي آیند پيش من مي گویند چه كار كنيم آدم بشويم؛ رشد بكنيم؟ سال بعد هم مي آیند مي گویند حاج آقا ما را تحويل نگرفته! دوباره مي خواهند سؤال كنند؛ در حالي كه همان حرف بنده را گوش نكردند. اما جواب همان است؛ هميشه جواب همان است». البته خود آن آقا می گفتند که آقاي بهجت درست مي فرمودند و من نماز عصرهایم را به وقت نمي خواندم.

از این عجیب‌تر چیزی است که مرحوم علامه طباطبایی (ره) و آیت الله بهجت (ره) از استاد بزرگوارشان جناب علامه سیدعلی قاضی (ره) نقل می کنند که می فرمود: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت خواند و به مقامات عالیه نرسید، مرا لعن کند!»

پس تا شیطان تو را سرد نکرده، پیمانی با شهدا ببند و هر از چندگاهی نگاهی به آن بینداز تا فراموش نکنی که آنها روزی دستت را گرفتند. لازم نیست قول‌هایی بدهی که از پس آن برنمی‌آیی. امسال را از همین نماز و نماز اول وقت شروع کن تا سر رشته بندگی و دلدادگی به محبوبِ شهدا را نگه داشته باشی. کم‌کم او هم تو را بالا می‌آورد و بر آنچه امروز توان انجامش را نداری، یاری‌ات می‌کند.

برادرِ شهيدِ بزرگوار حمزه اباذري نقل مي‌كند: «در زمين كشاورزي نزديك روستا مشغول كار بوديم. مي‌خواستيم هرچه زودتر كار تمام شود تا برگرديم به خانه كه ناگهان حمزه دست از كار كشيد و به طرف شير آب رفت. با تعجب به او گفتم: كجا مي‌روي؟ گفت: مگر صداي اذان را نمي‌شنوي؟ وقت نماز است. گفتم: بيا كار را تمام كنيم، بعد مي‌رويم نماز مي‌خوانيم. با حالت عجيبي به من گفت: چطور اين قدر به نفْسِ خودت اهميت مي‌دهي، اما به خداي خودت نه؟ و بعد رفت تا نماز را در اول وقت به‌جا بیاورد».

پیمان نامه:
من از همین امروز که در کنار شهدا هستم با آنها پیمان می‌بندم که از این پس به این مسایل پایبند باشم:
1. نمازم را اول وقت و در صورت امکان در مسجد و به جماعت بخوانم.
2.........................
3.........................................
تاریخ و امضاء

اصغر آیتینوشته . لینک . به قلم اصغر آیتی در 17 آذر 1395 ساعت 20:35

x
ورود به سیستم
ورودثبت نام