حکایتی از سعدی <br />
به خاطرم هست كه در دوران كودكى ، بسيار عبادت مى كردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهيز جديت داشتم . يك شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در كنار ما خوابيده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : ((از اين خفتگان يك نفر برخاست تا دو ركعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند كه گويى نخوابيده اند بلكه مرده اند.))<br />
<br />
پدرم به من گفت : ((عزيزم ! تو نيز اگر خواب باشى بهتر از آن است كه به نكوهش مردم زبان گشايى و به غيبت و ذكر عيب آنها بپردازى . ))<br />
<br />
نبيند مدعى  جز خويشتن را                   كه دارد پرده پندار در پيش<br />
<br />
گرت چشم خدا بينى ببخشند                  نبينى هيچ كس عاجزتر از خويشحکایتی از سعدی
به خاطرم هست كه در دوران كودكى ، بسيار عبادت مى كردم و شب را با عبادت به سر مى آوردم . در زهد و پرهيز جديت داشتم . يك شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بيدار بوده و قرآن مى خواندم ، ولى گروهى در كنار ما خوابيده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. به پدرم گفتم : ((از اين خفتگان يك نفر برخاست تا دو ركعت نماز بجاى آورد، به گونه اى در خواب غفلت فرو رفته اند كه گويى نخوابيده اند بلكه مرده اند.))

پدرم به من گفت : ((عزيزم ! تو نيز اگر خواب باشى بهتر از آن است كه به نكوهش مردم زبان گشايى و به غيبت و ذكر عيب آنها بپردازى . ))

نبيند مدعى جز خويشتن را كه دارد پرده پندار در پيش

گرت چشم خدا بينى ببخشند نبينى هيچ كس عاجزتر از خويش

هادی عجمینوشته . لینک . به قلم هادی عجمی در 12 آذر 1395 ساعت 11:41

x
ورود به سیستم
ورودثبت نام