خاطرات معنوی از شهید سید علی اکبر ابو ترابی
روزی حاج آقا با یکی از افرادی که اهل نماز و عبادت نبود و به ظاهر یکی از سران مخالف بود ، به گفت و گو نشسته بودند و از هر دری سخن به میان آمده بود و در حال بحث،طرف مقابل گفته بود که مادران و پدرانمان ، ما را با یا علی و یا حسین شیر دادند و بزرگ کردند،سید در نزد آن شخص چیزی نگفته بود و به سادگی از کنار این سخن گذشته بود،ولی یک روز دیگر وقتی به مناسبتی سخن از این افراد پیش آمده بود،سید با شور و شعف خاصی از گفتۀ آن آقا سخن می گفت و می فرمود :از کلام این آقا معلوم می شود که هنوز عشق به ائمه و مقدسات در درون او موج می زند و به زودی دوباره به سوی خدا باز می گردد و چه درست پیش بینی کرده بود.
سید آزادگان در طول اسارت با همان آقا هم اتاق شد . و هم اتاقی سید آزادگان با او بسیار در رفتارش تاثیر گذاشت و او در یکی از سال ها شروع به خواندن نماز و گرفتن روزه کرد و آن چه در درون او نهاده بود آشکار شد . روزی گفت ک آیا نوشته ای راجع به امام حسین (ع) داری که من بخوانم؟دفتری را که خلاصه ای از نهضت کربلا در آن نوشته شده بود به او دادم ، او پس از مطالعه گفت : بارها بارها دست از مطالعه کشیدم و بی اختیار اشک ریختم .و روزی که عراقی ها آن ها را به کربلا بردند ، پس از مراجعت از زیارت ، سید آزادگان از یکی از اسرا پرسید : در طول سفر به شما چه گذشت و اکنون چه حالی داری؟
او ضمن بیان خاطرات سفر گفت : وقتی دستم به ضریح مقدس اباعبدالله رسید، بی اختیار به زمین نشستم و با او به درد دل پرداختم و مدت زیادی گریه کردم و اشک ریختم .حالا که برگشته ام تمام خستگی های اسارت را فراموش کرده و احساس می کنم که روح تازه ای گرفته و کاملاً سبک بال و آسوده ام و به جز کربلا و شهید کربلا به چیز دیگری فکر نمی کنم.
گوشه ای از خاطرات/علی علیدوست قزوینی
برگرفته از کتاب :ابر فیاض
روزی حاج آقا با یکی از افرادی که اهل نماز و عبادت نبود و به ظاهر یکی از سران مخالف بود ، به گفت و گو نشسته بودند و از هر دری سخن به میان آمده بود و در حال بحث،طرف مقابل گفته بود که مادران و پدرانمان ، ما را با یا علی و یا حسین شیر دادند و بزرگ کردند،سید در نزد آن شخص چیزی نگفته بود و به سادگی از کنار این سخن گذشته بود،ولی یک روز دیگر وقتی به مناسبتی سخن از این افراد پیش آمده بود،سید با شور و شعف خاصی از گفتۀ آن آقا سخن می گفت و می فرمود :از کلام این آقا معلوم می شود که هنوز عشق به ائمه و مقدسات در درون او موج می زند و به زودی دوباره به سوی خدا باز می گردد و چه درست پیش بینی کرده بود.
سید آزادگان در طول اسارت با همان آقا هم اتاق شد . و هم اتاقی سید آزادگان با او بسیار در رفتارش تاثیر گذاشت و او در یکی از سال ها شروع به خواندن نماز و گرفتن روزه کرد و آن چه در درون او نهاده بود آشکار شد . روزی گفت ک آیا نوشته ای راجع به امام حسین (ع) داری که من بخوانم؟دفتری را که خلاصه ای از نهضت کربلا در آن نوشته شده بود به او دادم ، او پس از مطالعه گفت : بارها بارها دست از مطالعه کشیدم و بی اختیار اشک ریختم .و روزی که عراقی ها آن ها را به کربلا بردند ، پس از مراجعت از زیارت ، سید آزادگان از یکی از اسرا پرسید : در طول سفر به شما چه گذشت و اکنون چه حالی داری؟
او ضمن بیان خاطرات سفر گفت : وقتی دستم به ضریح مقدس اباعبدالله رسید، بی اختیار به زمین نشستم و با او به درد دل پرداختم و مدت زیادی گریه کردم و اشک ریختم .حالا که برگشته ام تمام خستگی های اسارت را فراموش کرده و احساس می کنم که روح تازه ای گرفته و کاملاً سبک بال و آسوده ام و به جز کربلا و شهید کربلا به چیز دیگری فکر نمی کنم.
گوشه ای از خاطرات/علی علیدوست قزوینی
برگرفته از کتاب :ابر فیاض