فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت: هندوانه برای رضای خدا به من بده، فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش در میان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه ی خراب و به درد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد،دید که خورده نمی شود. سپس مقدارپولی که به همراه داشت را به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده. هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد. فقیر هر دوهندوانه را رو به آسمان گرفت و گفت: خداوندا بندگانت را ببین،
این هندوانه خراب را به خاطر تو داده و این هندوانه خوب را به خاطر پول

مهدی عبداللهینوشته . لینک . به قلم مهدی عبداللهی در 2 آبان 1399 ساعت 13:23

راضیه اصلانیراضیه اصلانی :
#208
10:02:25 - 1399/8/15
عالی بود استفاده کردیم
x
ورود به سیستم
ورودثبت نام