حضرت استاد آیت الله جوادی آملی:
خدا شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي را غريق رحمت کند! آملي بزرگ که در تهران بودند، هم مرحوم آقاي نائيني در اجازه تقريرشان که تقريرات مکاسب ايشان چاپ شد، نوشتند «صفوة المجتهدين العظام»، هم مرحوم آقا ضياء نوشتند «کهف المجتهدين العظام»! ايشان دو بار اين مطلب را که برايشان پيش آمده بود، فرمودند ما اوّلين درس خارج فقه و اصولمان را در تهران خدمت ايشان خوانديم. ايشان فرمودند کسي در عالم با ما کاري ندارد، فقط ماييم که براي خودمان مشکل ايجاد ميکنيم. هيچ کسی دشمن ما نيست مگر خودمان. فرمودند رازش اين است که من يک وقت در عالم خواب ديدم دشمني به من حمله کرده است، مدام حمله ميکند، من ديدم هيچ چاره ندارم؛ لذا دستش را گاز گرفتم که نجات پيدا کنم، از شدت درد بيدار شدم، ديدم دست من در دهن خود من است. به من فهماندند که دشمن تو خود تو هستي! کسی کاری با تو ندارد در عالم، اين آملي است! اينها افرادي بودند که جزء شاگردان مخصوص آقا ضياء بود. آقاي طباطبايي اينطور بود، ديگران اينطور بودند. بار ديگر فرمود دشمني به من حمله کرد، خيلي به من فشار آورد، من هيچ چاره نداشتم، دست آوردم به چشم او که چشمش را بکَنم، از شدت درد بيدار شدم، ديدم دستم در چشم خود من است! اينها تعليم است، براي اينها خواب مدرسه است، کلاس درس است.
درس تفسیر سوره معارج جلسه هفتم
خدا شيخنا الاستاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي را غريق رحمت کند! آملي بزرگ که در تهران بودند، هم مرحوم آقاي نائيني در اجازه تقريرشان که تقريرات مکاسب ايشان چاپ شد، نوشتند «صفوة المجتهدين العظام»، هم مرحوم آقا ضياء نوشتند «کهف المجتهدين العظام»! ايشان دو بار اين مطلب را که برايشان پيش آمده بود، فرمودند ما اوّلين درس خارج فقه و اصولمان را در تهران خدمت ايشان خوانديم. ايشان فرمودند کسي در عالم با ما کاري ندارد، فقط ماييم که براي خودمان مشکل ايجاد ميکنيم. هيچ کسی دشمن ما نيست مگر خودمان. فرمودند رازش اين است که من يک وقت در عالم خواب ديدم دشمني به من حمله کرده است، مدام حمله ميکند، من ديدم هيچ چاره ندارم؛ لذا دستش را گاز گرفتم که نجات پيدا کنم، از شدت درد بيدار شدم، ديدم دست من در دهن خود من است. به من فهماندند که دشمن تو خود تو هستي! کسی کاری با تو ندارد در عالم، اين آملي است! اينها افرادي بودند که جزء شاگردان مخصوص آقا ضياء بود. آقاي طباطبايي اينطور بود، ديگران اينطور بودند. بار ديگر فرمود دشمني به من حمله کرد، خيلي به من فشار آورد، من هيچ چاره نداشتم، دست آوردم به چشم او که چشمش را بکَنم، از شدت درد بيدار شدم، ديدم دستم در چشم خود من است! اينها تعليم است، براي اينها خواب مدرسه است، کلاس درس است.
درس تفسیر سوره معارج جلسه هفتم