http://qunoot.net/Nojavan/App/infos.item.php?showid=207 '>ورود افراد غیر مجاز ممنوع!
كافري، غلامي مسلمان داشت. غلام به دين و آيين خود سخت پايبند بود و كافر، او را منعي نميكرد. روزي سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگير تا برويم. در راه به مسجدي رسيدند. غلام گفت:اي خواجه!اجازت ميفرمايي كه به اين مسجد داخل شوم و نماز بگزارم. خواجه گفت: برو؛ ولي چون نمازت را خواندي، به سرعت باز گرد. من همين جا ميايستم و تو را انتظار ميكشم.
نماز در مسجد پايان يافت. امام جماعت و همه نمازگزاران يك يك بيرون آمدند. اما خواجه هر چه ميگشت، غلام خود را در ميان آنها نمييافت. مدتي صبر كرد؛ پس ...
ادامه در قنوت نوجوان
http://qunoot.net/Nojavan/App/infos.item.php?showid=207
كافري، غلامي مسلمان داشت. غلام به دين و آيين خود سخت پايبند بود و كافر، او را منعي نميكرد. روزي سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگير تا برويم. در راه به مسجدي رسيدند. غلام گفت:اي خواجه!اجازت ميفرمايي كه به اين مسجد داخل شوم و نماز بگزارم. خواجه گفت: برو؛ ولي چون نمازت را خواندي، به سرعت باز گرد. من همين جا ميايستم و تو را انتظار ميكشم.
نماز در مسجد پايان يافت. امام جماعت و همه نمازگزاران يك يك بيرون آمدند. اما خواجه هر چه ميگشت، غلام خود را در ميان آنها نمييافت. مدتي صبر كرد؛ پس ...
ادامه در قنوت نوجوان
http://qunoot.net/Nojavan/App/infos.item.php?showid=207