هم خوابگاهی بی نماز<br />
 سمانه، کتاب را میبندد و عینکش را روی زمین می گذارد . نگاهی به دوستش مریم می اندازد که تازه از سجاده نماز بلند شده است و دارد پنجره ها را باز می کند. بوی غذا از آشپزخانه خوابگاه به راهروها و از راهروها به اتاق ها می آید. سمانه نمیداند گرسنه است یا سیر، ولی برای اینکه سرصحبت را باز کند، میپرسد: به نظرت امشب، شام چی بخوریم؟ -امشب هم حاضری می خوریم. نه من وقت دارم غدا بپزم، نه تو <br />
قابلیت نمایشنامه شدن را هم دارد<br />
ادامه داستان  در قنوت نوجوان<br />
<br />
<a href=http://qunoot.net/Nojavan/App/infos.item.php?showid=206 '>هم خوابگاهی بی نماز
سمانه، کتاب را میبندد و عینکش را روی زمین می گذارد . نگاهی به دوستش مریم می اندازد که تازه از سجاده نماز بلند شده است و دارد پنجره ها را باز می کند. بوی غذا از آشپزخانه خوابگاه به راهروها و از راهروها به اتاق ها می آید. سمانه نمیداند گرسنه است یا سیر، ولی برای اینکه سرصحبت را باز کند، میپرسد: به نظرت امشب، شام چی بخوریم؟ -امشب هم حاضری می خوریم. نه من وقت دارم غدا بپزم، نه تو
قابلیت نمایشنامه شدن را هم دارد
ادامه داستان در قنوت نوجوان

http://qunoot.net/Nojavan/App/infos.item.php?showid=206

محمد قهرمانینوشته . لینک . به قلم محمد قهرمانی در 26 تیر 1397 ساعت 15:09

x
ورود به سیستم
ورودثبت نام