نگران نماز اول وقت بود
به اتفاق گروهی از دوستان جهت توجیه منطقه عملیاتی کربلای 4 به خرمشهر رفته بودیم. احمد هم همراه ما بود. هنگام برگشت، وقت نماز فرا رسید. به چهره احمد نگاه کردم. نگرانی در چشم هایش موج می زد. به قدری اضطراب داشت که گفتم اگر ناراحت هستی توقف کنیم تا شما نماز اول وقت بخوانید. گفت: اگر این کار را بکنید خیلی خوب است. ایستادیم و همه با هم نماز خواندیم. همان، ص 38، خاطره حمید شفیعی از شهید احمد عبد ...
به اتفاق گروهی از دوستان جهت توجیه منطقه عملیاتی کربلای 4 به خرمشهر رفته بودیم. احمد هم همراه ما بود. هنگام برگشت، وقت نماز فرا رسید. به چهره احمد نگاه کردم. نگرانی در چشم هایش موج می زد. به قدری اضطراب داشت که گفتم اگر ناراحت هستی توقف کنیم تا شما نماز اول وقت بخوانید. گفت: اگر این کار را بکنید خیلی خوب است. ایستادیم و همه با هم نماز خواندیم.
همان، ص 38، خاطره حمید شفیعی از شهید احمد عبداللهی.