همه تشنه آب بودیم اما او تشنه نماز
قطعنامه ی ۵۹۸ پذیرفته شده بود؛ اما عراقی ها می خواستند بر تعداد اسیرانشان بیفزایند. آن ها مارا غافلگیرانه در اول مرداد 24 اسیر کردند. خیلی از بچه ها زخمی شدند و مداوایی در کار نبود؛ حتی پارچه ای که روز زخم ها بسته شود. من جوانی را دیدم که ترکش یا تیر خورده بود و از دهان و گردنش خون می ریخت. در همان چندساعت اول خیلی ضعیف شده بود. در کنارش بودم ولی نمی توانستم کاری انجام دهم. چشم ...
قطعنامه ی ۵۹۸ پذیرفته شده بود؛ اما عراقی ها می خواستند بر تعداد اسیرانشان بیفزایند. آن ها مارا غافلگیرانه در اول مرداد 24 اسیر کردند. خیلی از بچه ها زخمی شدند و مداوایی در کار نبود؛ حتی پارچه ای که روز زخم ها بسته شود.
من جوانی را دیدم که ترکش یا تیر خورده بود و از دهان و گردنش خون می ریخت.
در همان چندساعت اول خیلی ضعیف شده بود. در کنارش بودم ولی نمی توانستم کاری انجام دهم. چشمم که در چشمش افتاد، فهمیدم که کاری دارد. با اشاره به من گفت: کمی خاک بیاور تا تیمم کنم می خواهم نماز بخوانم.« به او گفتم: »شما الان نمی توانی با این بدن خون آلود و صورتی که از آن خون می ریزد، نماز بخوانی.او پافشاری می کرد که من خواسته اش را انجام دهم. همان دور و بر، جز یک آجر چیزی پیدا نكردم.
او آجر را به سختی خُرد کرد و دست هایش را بر آن زد. پس از تیمم غرق در نماز شد.
نمازش استثنایی و تماشایی بود.
وقتی نماز می خواند، پیش خود می گفتم: همه تشنه ی آب اند و او تشنه ی نماز! چه روحیه ای!
خاطره ی غلام علی حقدادی
قصه ی نماز آزادگان، ص ۱۴