خدا عاشقش شد
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد ، می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت میکند. نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم ، یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد می شی! حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت . دیگر هم نماز شب نخواند.! پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نم ...
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد ، می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت میکند. نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم ، یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد می شی! حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت . دیگر هم نماز شب نخواند.! پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندیــد و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه در این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضی تره.
بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم! چون خودِ خدا باید عاشقم بشه
تا به شهـــــــادت برسم . گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقــت بشه چیکار کنیم؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
شهید مرتضی حسینپور