حال اساسی خدا به من بابت نماز اول وقت
برای تبلیغ رفته بودم یکی از شهرستانهای استان مرکزی آخرین جلسه چند دقیقه ای قبل از اذان مغرب تمام شد. ماشین اومد که ما را برسانه ترمینال اتوبوس ها به راننده گفتم: خیلی نمونده تا نماز جایی پیدا کنید من نماز را بخونم بعد بریم ترمینال و من سوار اتوبوس های قم بشم راننده حسابی مخالفت کرد گفت حاج آقا تا هوا تاریک نشده باید برید و الا ماشین گیرتان نمیاد. گفتم حالا شما ما را ترمینال برسانید ببینم چیک ...
برای تبلیغ رفته بودم یکی از شهرستانهای استان مرکزی آخرین جلسه چند دقیقه ای قبل از اذان مغرب تمام شد. ماشین اومد که ما را برسانه ترمینال اتوبوس ها به راننده گفتم: خیلی نمونده تا نماز جایی پیدا کنید من نماز را بخونم بعد بریم ترمینال و من سوار اتوبوس های قم بشم راننده حسابی مخالفت کرد گفت حاج آقا تا هوا تاریک نشده باید برید و الا ماشین گیرتان نمیاد. گفتم حالا شما ما را ترمینال برسانید ببینم چیکار می کنم رسیدیم ترمینال من رفتم نمازخانه، نمازم را اول وقت خواندم همین که رفتم داخل ترمینال دیدم خلوت شده و ماشین برای قم نیست.رفتم کنار جاده. جاده هم حسابی تاریک بود اتوبوس هم رد میشد اما حاضر نبود کنار اتوبان بایستد. من هم به سختی عرض اتوبان را رد کردم و رسیدم به گارد ریل با این لباسی که تنم بود به سختی گارد ریل را رد کردم .یک دفعه دیدم یه نفر اون طرف خیابون ایستاده و صدا میزنه حاج آقا بدو بیا, سریع تر بیا. اول فکر کردم منتظر کسی هست بعد دیدم . کسی تو جاده نیست. و با من است رفتم اون طرف و سلام و علیکی کردیم ماشینی گفت: دیدم شما دارید میاید ایستادم تا شما رو سوار کنم.
سوار شدیم یک راننده با حالی بود که همیشه دعا میکنم توی جاده اگر نیاز به ماشین داشتم مثل این راننده قسمتم بشود
مارو رسوند و تازه پول هم نگرفت و خدا برای آن نماز اول وقتمون یک حال اساسی به ما داد.
خاطره حجت الاسلام محمد شیخ فروتن