عبادت شبانه در سرمای سوزان
مجروح شده بود هم چشماش کم سو شده بود هم پاش زخمی شده بود درد چشماش رو از ما پنهان می کرد حمید در حدی چشماش کم سو شده بود که جایی رو نمی تونست ببینه و برای راه رفتن به دیوار دست می گذاشت و حرکت می کرد اما نه به ما چیزی می گفت نه می گذاشت ما چیزی بفهمیم تا صدایی می شنید دستش رو از روی دیوار بر می داشت و نمیذاشت ما بفهمیم توی چه وضعیتی قرار داره یادم میاد وقتی که از جبهه آوردنش زود اتاق رو براش ...
مجروح شده بود هم چشماش کم سو شده بود هم پاش زخمی شده بود درد چشماش رو از ما پنهان می کرد حمید در حدی چشماش کم سو شده بود که جایی رو نمی تونست ببینه و برای راه رفتن به دیوار دست می گذاشت و حرکت می کرد
اما نه به ما چیزی می گفت نه می گذاشت ما چیزی بفهمیم تا صدایی می شنید دستش رو از روی دیوار بر می داشت و نمیذاشت ما بفهمیم توی چه وضعیتی قرار داره
یادم میاد وقتی که از جبهه آوردنش زود اتاق رو براش گرم کردم و نشستیم به صحبت کردن یک وقت متوجه شدم حمید همینطور که نشسته خوابش برده یک پتو آوردم و انداختم روش، جوری که بیدار نشه و خودم هم کنارش خوابیدم از چهره اش داد می زد که چقدر خسته و کوفته اس بعد از 2 ساعت از شدت سرما بیدار شدم.
زمستان بود اما دیدم حمید داخل اتاق نیست رفتم دم پنجره دیدم با پای برهنه وایساده توی حیاط و نماز شب می خونه
توی قنوت بود و با حالتی عجیب گریه می کرد و الهی العفو می گفت نشستم پشت پنجره و نمازش رو تماشا کردم ... به حالش غبطه می خوردم با بدن مجروح تو اون هوای سرد داشت استغفار می کرد حمید کسی بود که همه ی زندگیش وقف خدا بود و می خواست جانش رو تقدیمش کنه ...
شهید سید حمید میر افضلی