نماز شب با وضوی جبیره ای در بیمارستان
زمستان سال 1388 بود ؛ شهید مجیری بخاطر انجام یک عمل جراحی، یک ساعتی را در اتاق عمل بی هوش بود. چند ساعتی بیشتر نبود که او را به بخش منتقل کرده بودیم؛من آن شب در بیمارستان همراه او بودم. یک ساعتی مانده بود به اذان صبح که مرا بیدار کرد و گفت: کمکم کن من وضو بگیرم من تعجب زده که هنوز اذان صبح نشده، رفتم سنگ تیمم را بیاورم؛ اما شهید مجیری که قسمتی از صورتش پانسمان شده بود ، اسر ...
زمستان سال 1388 بود ؛ شهید مجیری بخاطر انجام یک عمل جراحی، یک ساعتی را در اتاق عمل بی هوش بود.
چند ساعتی بیشتر نبود که او را به بخش منتقل کرده بودیم؛من آن شب در بیمارستان همراه او بودم.
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح که مرا بیدار کرد و گفت:
کمکم کن من وضو بگیرم
من تعجب زده که هنوز اذان صبح نشده، رفتم سنگ تیمم را بیاورم؛ اما شهید مجیری که قسمتی از صورتش پانسمان شده بود ، اسرار بر این داشت که باید وضوی جبیره ای گرفته شود،نه تیمم
خلاصه آن شب هم ، روی تخت بیمارستان ،حاج عبدالرضا از نماز شب و مناجات با خداوند دست بر نداشت.
(خاطره نقل از حجت الاسلام رضاییان،باجناق شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری)