کرامت امام کاظم (علیه السلام) بعد از نماز
نشسته بود وسط کوچه کنار بچه هایش,گریه میکردند.امام پرسید: "چرا گریه می کنید؟" زن گفت تو هم مثل بقیه می پرسی و می روی." موسی دوباه پرسید. زن جواب داد:" بچه هایم بی پدرند,گاومان هم مرد.به نان شبم محتاجم." ایستاد کنار کوچه,شروع کرد به خواندن نماز.زیر لب چیزهایی گفت. چوب را برداشت زد به گاو.حیوان به خودش تکان داد و بلند شد.مرد آرام آرام می رفت بین ...
نشسته بود وسط کوچه کنار بچه هایش,گریه میکردند.امام پرسید:
"چرا گریه می کنید؟"
زن گفت تو هم مثل بقیه می پرسی و می روی."
موسی دوباه پرسید.
زن جواب داد:" بچه هایم بی پدرند,گاومان هم مرد.به نان شبم محتاجم."
ایستاد کنار کوچه,شروع کرد به خواندن نماز.زیر لب چیزهایی گفت.
چوب را برداشت زد به گاو.حیوان به خودش تکان داد و بلند شد.مرد آرام آرام می رفت بین جمعیت.
زن دوید دنبالش:
" تو عیسی بن مریم هستی؟"
_ عیسی بن مریم, نه! موسی بن جعفر!