نماز در زمین خاکی
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم «زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان». گفت «اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه!!». یادگاران، جل ...
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد.
حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم «زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان». گفت «اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه!!».
یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 23