ماذنه هستی

ماذنه هستی

                                 "به نام آنکه پروانه حیران اوست" این چنین شتابان به کجا می­روی؟ مگر نمی­شنوی که از ماذنه­ ی هستی صدای تکبیر برخاسته است؟ از زمین و آسمان ندای "الله اکبر" به گوش می­ ...

                                 "به نام آنکه پروانه حیران اوست"

این چنین شتابان به کجا می­روی؟

مگر نمی­شنوی که از ماذنه­ ی هستی صدای تکبیر برخاسته است؟

از زمین و آسمان ندای "الله اکبر" به گوش می­رسد و خاکیان و افلاکیان یکسره سرود بندگی       می­خوانند: "اشهد ان لا اله الا الله"

بنگر که چگونه کاروان هستی همه رو به سوی او آورده و ندای "حی علی الصلاه" از هر کرانه ­ی عالم به گوش می­رسد. چرا که وقت دیدار نزدیک است.

این همه تب و تاب و بیقراری چرا؟

از یک سو عطر آب حیات به مشام تشنه­ کامی رسیده، و از دیگر سو مهربانترین بخشنده به نیازمندان هستی، بار عام داده است. انصاف ده و به من بگو وقتی طوفان شوق، ذره­ی بی­مقدار را به سیلاب افکنده، چه چیزی جز شتافتن به سوی او را می­توان انتظار داشت؟

اما چگونه؟ تو هیچ آداب دیدار می­دانی؟ آیا جسم و جان را آماده­ی ورود به وادی قدس و طهارت کرده­ای؟

آری، جز با پاکی و طهارت نمی­شود بر آنجا قدم گذاشت. پس تن از آلودگی­ها خواهم شست،    پاکیزه­ترین و زیباترین جامه­هایم را خواهم پوشید، از گل­های بهاری، دل­انگیزترین عطرها را به ودیعه خواهم گرفت و آنگاه با آرامشی تمام در پاک­ترین مکان­ها و در جمع مشتاقان دیدارش قیام  می­کنم.

اما با درون و جان چه خواهی کرد؟ مگر نه این است که "دل" به ملاقات محبوب می­رود و "جان" به دیدار جانان می­شتابد؟

آری؛ سیر به سوی او نه با درنوردیدن مکان­ها، که با تعالی روح؛ و نه از بیرون، که از درون و باطن آدمی است. اگر "سیمای جان" زشت و تنفرآور باشد نخواهیم توانست به او نزدیک شویم، راز دل با او بگوئیم و نگاه مهربان و دست­های لطف و محبتش را به سوی خود جلب کنیم.

      منزل حافظ کنون بارگه پادشه است             دل بر دلدار رفت، جان بر جانانه شد

از این رو من وضوی ظاهر را با وضوی باطن توام خواهم ساخت.

آب بر چهره می­ریزم تا بدانم که آبرومند و روسفید می­توان به محضر محبوب راه یافت.

دست­ها را می­شویم تا بدانم که تنها با دست شستن از خلایق می­توان دست به دامان خالق زد.

سر را مسح می­کنم تا متذکر باشم که با اندیشه­ای الهی می­توان در محضر او حاضر شد.

پاها را نیز مسح می­کنم؛ چرا که با قدم صدق می­توان صراط مستقیم را پیمود و خود را به دریای رحمت حق رساند.

اکنون که چنین مشتاق به دیدار او می­شتابی، بگو با او چگونه سخن خواهی گفت؟ در محضرش چه خواهی کرد؟

می­روم تا صمیمانه­ ترین سپاس ­ها  شکرگزاری­ها را به او تقدیم کنم.

یاد و ذکر او را بر زبان و دل جاری سازم.

عهدی که با او بسته­ ام جاری سازم.

عهدی را که با او بسته­ام تجدید نمایم و وفاداری خود را به آن پیمان ابراز کنم.

گرد و غبار غفلت­های روزانه را در ملاقات با او بزدایم و بار دیگر حضورش را در زندگی خود حس کنم، با او درد دل کنم، رازهای زندگیم را برای او بگویم و چاره­ی کارهایم را از او طلب کنم.

با ایستادن در محضر کبریایی او می­خواهم آیین زندگی را و راه و رسم بندگی را مرور نماییم و برای ادامه­ی راه از قدرت بی­پایان او مدد طلبم.

به خود برگردم و در کار روزانه­ی خویش بیندیشم تا ببینم چه کرده­ام و چه باید بکنم و بدین ترتیب به محفل کسانی راه یابم که خداوند آنان را مورد لطف و عنایت خاص قرار داده و از نعمت ویژه برخوردارشان ساخته است.

رسول خدا (ص) می­فرماید:

نمازهای یومیه مانند چشمه ­ساری است که مردم روزی پنج بار خود را در آن شست­وشو می­کنند.